جدول جو
جدول جو

معنی قلمزن - جستجوی لغت در جدول جو

قلمزن
نویسنده: قلمزن که بد کرد با زیر دست قلم بهتر او را بشمشیر دست. (نظامی فرنظا)، نقاش: بطح خویش حیرت زند دست که از هیچش قلمزن نقش چون بست ک، صنعتگری که کار او قلمزنی است
فرهنگ لغت هوشیار
قلمزن
((~. زَ))
کاتب، نویسنده
تصویری از قلمزن
تصویر قلمزن
فرهنگ فارسی معین
قلمزن
دبیر، راقم، کاتب، محرر، منشی، نویسنده، نقاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلم زن
تصویر قلم زن
نویسنده، نقاش، حکاک
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَ زَ)
کار قلمزن و آن عبارت است: از کندن نقشها بر فلزات: قلمزنی اصفهان معروف است
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
حربا را گویند و آن را بوقلمون و ابوقلمون نیز گویند. (آنندراج). بوقلمون. (ناظم الاطباء) (اشتنیگاس) ، پارچۀ الوان و گلی. (ناظم الاطباء) ، نام گلی است. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَمْ مَ زَ)
زن پستک ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج) : عجوز قلمزه، لئیمه قصیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ نَ / نِ)
قلم دست. (آنندراج). اشاره به نویسنده باشد. (برهان) :
قلم زن که بد کرد با زیردست
قلم بهتراو را به شمشیر، دست.
نظامی (از حاشیه برهان چ معین از فرهنگ نظام).
، به معنی مصور نیز آمده. (غیاث اللغات از سراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ مَ)
موضعی است در دمشق و ابوعبید بکری گوید: در واح الداخله قلعه ای است بنام قلعون و آبهای ترشی دارد و از آن برای کشت و زرع استفاده کنند. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلمزنی
تصویر قلمزنی
عبارتست از کندن نقشها بر فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم زن
تصویر قلم زن
کلک زن خامکدست: نویسنده نگارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمزنی
تصویر قلمزنی
((~. زَ))
عمل و شغل قلمزن، نویسندگی، کتابت، نقاشی، یکی از هنرهای زیباست و آن ایجاد نقوش جانوران، گیاهان و طرح های مختلف است به روی نقره، ورشو یا فلز دیگر
فرهنگ فارسی معین
بوقلمون
فرهنگ گویش مازندرانی