قلم دست. (آنندراج). اشاره به نویسنده باشد. (برهان) : قلم زن که بد کرد با زیردست قلم بهتراو را به شمشیر، دست. نظامی (از حاشیه برهان چ معین از فرهنگ نظام). ، به معنی مصور نیز آمده. (غیاث اللغات از سراج)
کلک زدن نیک نوشتن ، نقاشی کردن (روی فلز و غیره) نوشتن: قلم زد سال تاریخ جلوسش در سفر مالک یکی از ظالمان گم گشت تاریخ وفات او یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)
مقط. مقطه. قلمزن. شق زن. (یادداشت مؤلف از زمخشری). قطزن. آلتی ساخته از شاخ حیوان، نوک قلمهای نی را روی آن میگذاشتند و با قلمتراش قسمت زائد را میبریدند تا نوک هموار گردد و نکو نویسد