- قلمدان
- قوطی کوچک درازی از جنس مقوا، چوب، پلاستیک یا فلز که در آن ابزار نوشتن را می گذارند
معنی قلمدان - جستجوی لغت در جدول جو
- قلمدان
- خامکدان آلتی استوانه گونه مرکب از دو قطعه: قطعه داخلی به شکل ناوکی است که در قطعه آن حقه مرکب: قلمهای نیی قیچی و قلمتراش و قط زن را جای دهند. قطعه خارجی به منزله غلاف قطعه داخلی است. قلمدان را از مقوا یا کاغدهای بهم فشرده سازند و غالبا جوانب بیرونی آن را با نقوش زیبا منقش سازند: بعد که بر سر گرو اسباب رفتیم معلوم است کتاب است و قلمدان عبا و قرآن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به حساب آورده، به شمارآورده، برآورد
قلمداد کردن: کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
قلمداد کردن: کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
داننده علم دانا دانشمند
به حساب آورده
محسوب، به شمار
خوار فروتن: درگه لیس
منصب و شغل قلمداندار
کسی که موظف به نگاهداری قلم و دوات رجال بزرگ بود: ... و قهوه چی و منشی قلمداندار... جلو و عقب آقا راه می افتادند
ساختن قلمدان. توضیح در گذشته قلمدان سازان برای ساختن قلمدان دو قالب اصلی آن یعنی زبانه و رویه را با چوب به مقطعی کوچکتر از قطع مورد نظر تهیه می کردند و با سه لا کاغذ به هم می چسبانیدند در حالی که هنوز مغز کاغذ تر بوده است و سطح هر دو قالب چوبیرا می پوشانیدند پس از خشک شدن یک ورق کاغذ سفید اعلی هم روی هر دو قالب می کشیدند. جدا کردن زبانه از قالب بسی آسان بوده است زیرا یک سر آن باز است. اما جدا کردن رویه از قالب چوبی به وسیله بریدن و جدا کرده کله قلمدان به کمک یک تیغه فلزی امکان می یافت و بعد کله را با سریشم بزبانه می چسبانیدند. مقوای بهم پیوسته را در هر مرحله به وسیله ساییدن با سوهان و استخوان قلم گوسفند صاف و هموار می کردند. قلمدانهای عالی را با کاغذ سفید اعلی می ساختند و قریب بیست ورق کاغذ سفید به قالبهای چوبی می چسیانیدند. پس از این مرحله بوم کردن قلمدان و بعد نقاشی بروی آن صورت می گرفت در مرحله نقاشی ابتدا طرح اصلی را با گرده می ریختند یا با قلم ظریف و سفیداب ترسیم می کردند و سپس رنگ می زدند. موضوع اغلب افسانه های قدیمی و شاعرانه مثل شیرین و فرهاد خسرو و شیرین لیلی و مجنون موسی و فرعون یوسف و زلیخا بوده است. و همچنین صحنه های شکار و بزم و رزم و زراعت و غیره یعنی موضوعات نقاشی معمول زمان مورد استفاده قرار می گرفته و ضمنا این نقشها تحت تاثیر سبک نقاشی متداول در هر عهد بوده است. گاهی نیز تصاویر شاعران (فردوسی سعدی حافظ) و عارفان (شاه نعمه الله ولی نورعلی شاه و غیره) را نقاشی می کردند
خامکدانساز کسی که قلمدان سازد و فروشد
سپاسدار
زوزندان
فلان و بهمان وبسیار، از کلمات و اسما مهمله است
پارچه ای چرمی که زیر قلتاغ زین گذارند
چشمخانه کاسه چشم
پارسی تازی گشته خرمدان کیسه چرمی که در آن دانگ (سکه) و زر برگ نهند کیسه ای چرمین که در آن پول و اشیا دیگر گذارند: (چونک حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندر حرمدان ریختند) (مثنوی) توضیح این کلمه بصورت (جرمدان) تحریف شده
کیسه ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیا دیگر را در آن ریزند
زمینی که در آن تخم یا دانه درختان را بکارند که پس از سبز شدن بجای دیگر انتقال دهند، جای تخم
غلتبان، غلتک، دیوث، زن به مزد
کیسۀ چرمی، کیسۀ پوستی، چنته، کیسه ای که در آن پول می ریختند و به کمر می بستند، همیان
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم
کسی که با قلم کار کند، نویسنده، نقاش
زمینی که در آن قلمه های درختان را کاشته باشند
چشم خانه، کاسۀ چشم، حفرهای که چشم در آن جا دارد
قدرشناس، آنکه ارزش کسی یا چیزی را بداند، قدردان
کسی که در میان سپاه علم را به دست می گیرد، پرچم دار
کیسه ای چرمی که در آن زر و سیم ریخته و به کمر می بستند، چنته، همیان، خرمدان و چرمدان
کسی که در میان سپاه علم و رایت در دست وی باشد
قدر شناس، قدر داننده
کواتان کوادان نام شهری در خراسان بزرگ
قندان غندان پانیذ دان ظرفی که در آن قند ریزند
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود
نویسنده، نقاش
کلک زن خامکدست: نویسنده نگارگر