جدول جو
جدول جو

معنی قلصان - جستجوی لغت در جدول جو

قلصان
(قُ)
جج قلوص. (اقرب الموارد). رجوع به قلوص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلیان
تصویر قلیان
وسیله ای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نی پیچ و مخزن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلان
تصویر قلان
مالیات، خراج، برای مثال سلطان روم و روس به منّت دهد خراج / چیپال هند و سند به گردن کشد قلان (سعدی۲ - ۶۶۱)، در دورۀ ایلخانان، خراجی که از مردم گرفته می شد
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَ)
جمع واژۀ قلصه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). به معنی آب گردآمده در چاه و بلندشده. رجوع به قلصه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قمیص. (اقرب الموارد). رجوع به قمیص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
تثنیۀ قلف. هر دو کرانۀ بروت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
غلیان. رجوع به غلیان شود.
- قلیان بردار، خدمتکاری از مقربان که قلیان بردارد. (لغت محلی شوشتر ذیل رسم).
- قلیان شوی، چوبی بر سر آن دسته ریسمان پشمین کرده که درون کوزه یا شیشۀ قلیان را شویند. مفتولی و بر سر آن مقداری موی اسب که در میان کوزۀقلیان گردانیده جرم آن شویند
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
دهی است از دهستان حسین آباد. بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 11هزارگزی شمال سنندج و 2 هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 110 تن آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، توتون، لبنیات. و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سپر. (آنندراج، از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
تثنیۀ قلع. صلائه و شریح دو پسر عمرو بن خویلفه از بنی نمیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع در 8 هزارگزی شمال قروه و کنار راه قروه به باباگرگر. موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر است. سکنۀ آن 528 تن است. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات، قلمستان و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه، جاجیم و گلیم بافی است. راه مالرو دارد، و تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دریازن. ج، قراصین (دریازنان، دزدان دریایی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خلص. رجوع به خلص در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
حمارالوحش است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلصان
تصویر خلصان
دوست ویژه، دوست یکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمصان
تصویر قمصان
جمع قمیص، پیراهن ها
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را معین (رسم الخطی برای غلیان) می داند و پیوند میان این واژه و غلیان تازی نشان نمی دهد. غیاث آن را تصرف فارسیان ترکی دان از غلیان برابر با جوشش می داند زیرا که به گاه دم کشیدن آب در آن می جوشد نارگیله باکوزه نارگیل بک باکوزه گلی رسم الخطی غالب برای غلیان. یا قلیان چاق کردن، آماده کردن قلیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقان
تصویر قلقان
ترکی سپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرصان
تصویر قرصان
دزد دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی رمه باژ باژی که ازگله ورمه می ستانده اند درزمان ایلخانان، بیگاری مالیات گله (ایلخانان) : چنان است که قضات و دانشمندان و علویان قلان و قوپچور ندهند جمع (بسیاق عربی) : قلانات، بیگاری: ... و مئونت ایشان بر پدران بود و بهر وقت ایشان را قلان باید کشید. یا عمله قلان. کارگر بیمزد عمله بیگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
((قَ))
وسیله ای برای دود کردن تنباکو
فرهنگ فارسی معین
قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی