چراگاهی است فراخ در کشور روم نزدیک سمیساط متعلق به سیف الدوله بن حمدان. ابوفراس بن حمدان درباره آن شعری دارد. و در توابع حلب دهی است که آن را کلّز گویند و گمان میرودکه این غیر آن است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
چراگاهی است فراخ در کشور روم نزدیک سُمَیساط متعلق به سیف الدوله بن حمدان. ابوفراس بن حمدان درباره آن شعری دارد. و در توابع حلب دهی است که آن را کِلِّز گویند و گمان میرودکه این غیر آن است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خَمیدِه، مُنحَنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، مُحَدَّب، گَنگ قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بتر، اقلاع، اقتلاع، اجتثاث فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر، ارزیز قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بَتر، اِقلاع، اِقتِلاع، اِجتِثاث فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رَصاص، اَرزیر، اَرزیز قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
دریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، بحر، ژو، زو، راموز، یم، داما قلزم نگون: کنایه از آسمان در اصل نام دریای سرخ است
دَریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، بَحر، ژُو، زُو، راموز، یَم، داما قلزم نگون: کنایه از آسمان در اصل نام دریای سرخ است
مفرد واژۀ قلوب، در علم زیست شناسی عضو عضلانی صنوبری شکل که در جانب چپ سینه بین ریه ها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است، دل، میان و وسط چیزی، سیم و زر ناسره، در علوم ادبی مقلوب، قسمت میانی لشکر، بین میمنه و میسره، برگردانیدن، وارو کردن، واژگون ساختن چیزی، دگرگون کردن قلب زدن: پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
مفردِ واژۀ قُلُوب، در علم زیست شناسی عضو عضلانی صنوبری شکل که در جانب چپ سینه بین ریه ها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است، دل، میان و وسط چیزی، سیم و زر ناسره، در علوم ادبی مقلوب، قسمت میانی لشکر، بین میمنه و میسره، برگردانیدن، وارو کردن، واژگون ساختن چیزی، دگرگون کردن قلب زدن: پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
نام شهری است میان مصر و مکه نزدیک کوه طور و به سوی آن مضاف است بحر قلزم بدان جهت که بر طرف آن واقع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یا آنکه فرومیبرد هرکه وی را سوار شود. (منتهی الارب) (شرح قاموس). شهری است در مصرکه میان آن و مصر سه روز فاصله است. این شهر بر ساحل دریا واقع است و سپس به سوی بلاد بجه منعطف میگردد ودارای کشت وزرع و باغ و درخت و آب نیست و مردم آب رااز چاههای دوردست برای مصرف خود می آورند. این شهر عمارتها دارد و لشکرگاه مصر و شام بدانجاست. محمولات مصر و شام برای حجاز و یمن از اینجا بارگیری می شود. یاقوت آرد: اینک این شهر ویران شده و بندر و لشکرگاه کشتی ها جایی است نزدیک بدان که آن را سویس خوانند و آنجا هم چندان آباد نیست و ساکنان کمی دارد. گروهی از دانشمندان به قلزم منسوبند. و آنجا که از قصبه های مصر یاد میکند گوید: رایه و قلزم از قصبه های قبلی مصر است و در قلزم فرعون غرق شد، و قلزم در اقلیم سوم است و طول آن 56 درجه و 30 دقیقه و عرض آن 28 درجه وثلث است. مهلیی گوید: به کوه قلزم کوهی پیوسته است که در آن مغناطیس یافت میشود. ابوالحسن بلخی گوید: آن قسمت از دریای هند که از قلزم تا محاذی بطن یمن است آن را دریای قلزم نامند. طول آن سی مرحله است و وسیعترین نقطۀ عرضی آن جایی است که فاصله آن سه شب راه است و رفته رفته این فاصله کم میشود تا آنکه در قسمتهایی از آن از طرفی میتوان طرف دیگر را دید تا آنکه به قلزم منتهی میگردد. جایی است که فرعون و یارانش در آن غرق شدند، و در مورد آن اختلاف است. ابن کلبی در این باره توصیفی دارد. رجوع به معجم البلدان شود. دریای قلزم را قرزم نیز نامند. (برهان) : ای زرین نعل آهنین سم وی سوسن گوش خیزران دم با رای تو ذره است خورشید با طبع تو قطره است قلزم. انوری
نام شهری است میان مصر و مکه نزدیک کوه طور و به سوی آن مضاف است بحر قلزم بدان جهت که بر طرف آن واقع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یا آنکه فرومیبرد هرکه وی را سوار شود. (منتهی الارب) (شرح قاموس). شهری است در مصرکه میان آن و مصر سه روز فاصله است. این شهر بر ساحل دریا واقع است و سپس به سوی بلاد بجه منعطف میگردد ودارای کشت وزرع و باغ و درخت و آب نیست و مردم آب رااز چاههای دوردست برای مصرف خود می آورند. این شهر عمارتها دارد و لشکرگاه مصر و شام بدانجاست. محمولات مصر و شام برای حجاز و یمن از اینجا بارگیری می شود. یاقوت آرد: اینک این شهر ویران شده و بندر و لشکرگاه کشتی ها جایی است نزدیک بدان که آن را سویس خوانند و آنجا هم چندان آباد نیست و ساکنان کمی دارد. گروهی از دانشمندان به قلزم منسوبند. و آنجا که از قصبه های مصر یاد میکند گوید: رایه و قلزم از قصبه های قبلی مصر است و در قلزم فرعون غرق شد، و قلزم در اقلیم سوم است و طول آن 56 درجه و 30 دقیقه و عرض آن 28 درجه وثلث است. مهلیی گوید: به کوه قلزم کوهی پیوسته است که در آن مغناطیس یافت میشود. ابوالحسن بلخی گوید: آن قسمت از دریای هند که از قلزم تا محاذی بطن یمن است آن را دریای قلزم نامند. طول آن سی مرحله است و وسیعترین نقطۀ عرضی آن جایی است که فاصله آن سه شب راه است و رفته رفته این فاصله کم میشود تا آنکه در قسمتهایی از آن از طرفی میتوان طرف دیگر را دید تا آنکه به قلزم منتهی میگردد. جایی است که فرعون و یارانش در آن غرق شدند، و در مورد آن اختلاف است. ابن کلبی در این باره توصیفی دارد. رجوع به معجم البلدان شود. دریای قلزم را قرزم نیز نامند. (برهان) : ای زرین نعل آهنین سم وی سوسن گوش خیزران دم با رای تو ذره است خورشید با طبع تو قطره است قلزم. انوری