جدول جو
جدول جو

معنی قلحز - جستجوی لغت در جدول جو

قلحز
(قِلْ لَ)
فربه متکبر که گفتار او اکثر از کردار او باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذُ ی ی)
برجستن و بی آرامی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قحز قحزاً، برجست و بی آرامی کرد. (منتهی الارب) ، زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قحزه بالعصا، زد او را به چوب دستی، بر زمین افکندن، مرده وار برافتادن، انداختن. گویند: قحز السهم، انداخت تیر را پس پیش روی وی افتاد. (منتهی الارب) ، کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
ستهیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ حِ)
لحز. بخیل و تندخوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بخیل، تندخوی. لحز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خر سالخورده. (منتهی الارب). حمار مسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لِ)
مرد زرددندان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جامۀ چرکین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
چراگاهی است فراخ در کشور روم نزدیک سمیساط متعلق به سیف الدوله بن حمدان. ابوفراس بن حمدان درباره آن شعری دارد. و در توابع حلب دهی است که آن را کلّز گویند و گمان میرودکه این غیر آن است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ لُزز)
مس نیک سخت که آهن در وی کار نکند، مرد سخت و توانا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ لِزز)
مس نیک سخت که آهن در وی کار نکند، مرد سخت و توانا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ بَ)
زفت و دشوارخوی گردیدن. (منتهی الارب). بخیل شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ زَ)
رفتار کوتاه بالا. (منتهی الارب). مشیه القصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
واحد ملاحز. (از اقرب الموارد). رجوع به ملاحز شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ وَ زِ)
دهی است از دهستان بیلدار شهرستان کرمانشاهان، واقع در 7 هزارگزی باختر مرزبانی و 500هزارگزی جنوب راه فرعی مرزبانی به کرمانشاه. موقع جغرافیایی آن دشت و دامنه و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 225 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، دیمی، لبنیات، توتون، و شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی است. و در فصل خشکی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قِ حَم م)
مرد نازنده به خود. (منتهی الارب) (آنندراج). المتعظم فی نفسه. (اقرب الموارد) ، کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج). سالمند، و جوهری آن را در باب حاء ذکر کرده از جهت اینکه میم آن زاید است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لِ حَ)
زن زرددندان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
بخیل دشوارخوی شدن، پس ماندن و درنگ کردن، آب راندن دهن به حرص خوردن انار ترش و جز آن، جامه برچیدن جهت جنگ و سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلح
تصویر قلح
خرسالخورده جامه چرکین زرد دندان زرد دندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحز
تصویر ملحز
تنگنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلحم
تصویر قلحم
فیرنده خود بزرگ بین، کلانسال
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پیشتاز، راهدان راهنما، ابیشه (جاسوس)، پاسدار قلاوز بنگرید به قلاوز مقدمه لشکر، راهبر بلد دلیل راه: هر که در ره بی قلابدوزی رود هر دو روزه راه صد ساله شود. (مثنوی. چا. خاور 146)، مستحفظ اردو قراول: بی زحمت قلاوز خار ایدون کی دست می دهد گل گلزارش ک، جاسوس خبر گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحز
تصویر لحز
زفت، تنگخوی زفت گشتن زفتیدن، تنگخو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سرسری زمین لغزنده، لغزنده
فرهنگ گویش مازندرانی