جدول جو
جدول جو

معنی قلحاء - جستجوی لغت در جدول جو

قلحاء(قَ)
مؤنث اقلح. زن زرددندان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلحاء
مونث اقلح دندان زرد
تصویری از قلحاء
تصویر قلحاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ کَ)
ملاحات. با هم خصومت و نزاع کردن و دشنام دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پوست درخت. (منتهی الارب). پوست بیخ نباتات و ریشه های باریک آن است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
لحا. نام رودباری است از یمامهبسیارکشت و نخل از آن مردم عنزه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لحیه. (معجم البلدان ذیل لحاء) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
دشمن داشتن. سخت ناپسندیدن سپس گذاشتن. (منتهی الارب) : قلا فلاناً... قلأاً، ابغضه و کرهه غایه الکراهه فترکه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
غفاین. دروقینون (در تذکره آمده است: دروفیقون) ، و آن نباتی است شبیه درخت زیتون دارای شاخه هایی که طول هر یک کمتر از یک ذراع است و برگهائی مانند برگ زیتون و درازتر و نازکتر و شکوفۀ سفیدو دانه های سفید به اندازۀ دانۀ کرسنۀ کوچک، و این سرد و خواب آور است. (مفردات ابن بیطار: دروقینون)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لا)
قلیه پز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تابۀ قلیه ساز. (منتهی الارب). سازندۀ تابۀ قلیه پزی. (ناظم الاطباء). سازندۀ مقلات. تاوه گر. (ملخص اللغات حسن خطیب). تابه گر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام لشکری که آل منذر را بود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درخت برگ ریخته، گوشت پشت از دوش تا سرین، لشکر گران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مؤنث املح. گویند: نعجه ملحاء،میش سپید سیاهی آمیخته، لیله ملحاء، شبی که از ژاله و یا شبنم سپید باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آلتی که بدان پوست درخت برکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ لَ)
صلحا. جمع واژۀ صلیح، بمعنی صالح: قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242).
زیشان بهر اقلیم یکی بنده و بابی است
کو را به صلاح گرهی کز صلحااند.
ناصرخسرو.
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود... (گلستان). و صلحاء واعظان و نصحاء مذکران. (ترجمه محاسن اصفهان ص 119)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شلحا. تیغ تیز. ج، شلح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تیغ تیز و آن به سبب اسم آلت بودنش مؤنث آمده است. (از اقرب الموارد). رجوع به شلحی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افلح. زن کفته لب زیرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقلف بمعنی ارزان و فراخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سنه قلفاء، سال ارزان و فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقلب، به معنی برگشته: شفه قلباء، لب برگشته. (منتهی الارب). زن برگشته لب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لَ)
کوهی است نزدیک زبید، و در آن قلعه ای است که آن را شرف قلحاح گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مرد زشت روی قبیح شکل. (منتهی الارب). السمج القبیح من الرجال. (اقرب الموارد از لیث)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گردن دراز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : ناقه قلداء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
عجاجه قفحاء، گرد و دود که شاخ شاخ به نظر آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام دو اسب ماده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
روضه قرحاء، مرغزار با شکوفه های سپید. (منتهی الارب)
مؤنث اقرح
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
از دهستانهای بنی محارب است در بحرین. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
جمع واژۀ طالح. (منتهی الارب). بی سامانکاران. و رجوع به طالح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آوردن چیزی که بر آن ملامت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). بجا آوردن عملی که بر آن سرزنش کنند. (از المنجد) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از لحاء
تصویر لحاء
پوست پوست درخت، زیر پوست نوار پوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحاء
تصویر ملحاء
برگ ریخته، لشکر گران، گوشت پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلفاء
تصویر قلفاء
فرخسال سال ارزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلحاء
تصویر فلحاء
لب گرده ای زن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صالح، درستکاران، جمع صلیح، راستان نیک کرداران جمع صلیح صالحان نیکوکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلحاء
تصویر صلحاء
((صُ لَ))
جمع صلیح، نیکو کاران
فرهنگ فارسی معین