جدول جو
جدول جو

معنی قلارون - جستجوی لغت در جدول جو

قلارون(قَ)
نقیبان لشکر را گویند. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف قلاووز. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
قلارون
نقیبان لکشر غلارون سرلشکران
تصویری از قلارون
تصویر قلارون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلاگون
تصویر طلاگون
(دخترانه)
طلا (عربی) + گون (فارسی) مانند طلا، مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قارون
تصویر قارون
(پسرانه)
معرب از عبری، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل معاصر موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قلاووز
تصویر قلاووز
پیشرو لشکر، رهبر، راهنما، دلیل راه، برای مثال اندرآمد چون قلاووزی به پیش / تا برد او را به سوی دام خویش (مولوی - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرارون
تصویر فرارون
خوب، عالی، بلند، والا، راست، مستقیم، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو،
اوج و حضیض، فیرون، کواکب سعد و نحس، برای مثال حسودت در ید بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی - ۱۰۴)، ستاره شمر چون فرارون بیافت / دوید و به سوی فریدون شتافت (فردوسی - لغت نامه - فرارون)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارون
تصویر قارون
ثروتمند. دراصل، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل و پسر عموی حضرت موسی بود که گنج های بسیار داشت، اما بی اندازه بخیل و جاه طلب بود، برای مثال قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت / نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت (سعدی - ۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقلاطون
تصویر سقلاطون
نوعی پارچۀ نفیس پشمی یا ابریشمی به رنگ سرخ یا کبود، کنایه از هر چیز سرخ یا کبود، برای مثال چو از حدیقۀ مینای چرخ سقلاطون / نهفته گشت علامات چتر آینه گون (رشید وطواط - لغتنامه - سقلاطون)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقارون
تصویر اقارون
سوسن زرد، گیاهی چندساله با برگ و ساقۀ بلند، گل های زرد و ریشه ای سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد، وجّ، ویرج، اگر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
این مرد در داستان بابلی بجای هوشنگ پیشدادی ایرانیان است که نخستین پادشاه بود و یا بجای کیومرث است که درشاهنامه نخستین خدیو خوانده شده است. (یسنا ص 95)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
سی. و آن ملحق بجمع است نه جمع
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی دواست. (نزهه القلوب). بیخ گیاهی است که غلاف تخم آن مانند غلاف بذرالنبج است و بعضی گویند بیخ سنبل رومی است، اگر آنرا بکوبند و با شیر تازه بیامیزند و بر زیر خصیه بمالند نعوظ عجب آرد. (برهان). بیخ گیاهی است برگ آن مانند برگ نبات لادن خردتر و شکوفۀ وی ارغوانی رنگ بود و تخم وی مانند خسک دانه بود. درکوههای روم و در مصر و در همدان نیز میباشد و آن دونوع بود غلیظ و دقیق و از یک بیخ ریشه ها بسیار بود بشکل ناردین اما ریشه ناردین باریکتر میباشد و رنگ ناردین زرد بود مانند مامیران اما اسارون آنچه در میان باریکی و ستبری بود نیکوتر بود و طبیعت آن گرم و خشک است در درجۀ دویم و گویند اسارون بیخ سنبل رومیست و این خلاف است. ناردین بیخ سنبل رومیست و گفته شود. اما منفعت اسارون، سودمند بود جهت دردهای اندرون و ملطف و مسخن بود. اگر یک مثقال با شراب بیاشامند جهه عرق النساء و وجع ورک و مفاصل نافع بود و سدۀ جگربگشاید و مسهل بلغم لزج بود که در معده و سر جمع شده باشد و باه را زیاده کند و بوی دهان خوش کند و جهت نزول آب و سبل و داءالثعلب و داءالحیه نافع بود. مقوی معده بود و نسیان و امراض دماغی را سود دهد و شربتی از وی سه مثقال بود با ماءالعسل نافع بود جهت استسقاء و حیض براند و سودمند بود جهت صلابت سپرز و مثانه را قوت دهد و سنگ گرده بریزاند. و در خواص او آورده اند که چون بکوبند و با شیر تازه بسرشند و ضماد کنند میان هر دو ورک، باه را برانگیزاند و انعاظی تمام آورد و مجربست و گویند مضر است بشش و مجفف اعصاب بودو مصلح وی مویزج است و گویند مصلح آن مویز است که در روغن بادام جوشانیده باشند. بدل آن یک وزن و نیم وج و دانگی وزن آن حماما و جالینوس گوید بدل آن زنجبیل است. (اختیارات بدیعی). بلغت سریانی بیخ گیاهی است پرگره و دراز و باریک و کج و از زردچوبه باریکتر و با اندک عطریه و تندی و سفید مایل به زردی و بعضی اغبر مایل به زردی و منبت او جنگلها و گیاه او منبسط بر روی زمین و برگش شبیه به برگ نبل و لبلاب و از آن کوچکتر و مایل به استداره و گلش بنفش و در زیر برگ شبیه به گل بنج و تخمش مثل تخم کاجیره که قرطم عبارت از اوست و قسمی از آنرا ساق بقدر ذرعی و مدور و برگش مثل برگ قنطوریون دقیق و اعلاء ساق پرشعبه بعضی بر بالای بعضی و در اطراف شعبها مثل دانۀ گندم و در جوف آن چیزی زغبی و بیخش بسطبری خنصر و کم گره و خوشبو و خوش طعم و قسمی را برگ مثل قسم اول و اغبر و صلب و شاخهای او پراکنده و باریک و گلش بزرگ و بنفش و ثمرش مثل ثمر کبر و در جوف او تخمی مثل تخم خطمی و بر اشجارمی پیچد و بیخش ساری در تحت ارض و پرگره و قوی الرایحه و تلخ و لذاع و این قسم مخصوص است در رفع سموم و گزیدن مارها و قسمی را برگ از همه اقسام ریزه تر و شاخهای او منبسط بر روی زمین و گلش بنفش و بیخش نرم و بی گره و زرد و تلخ و با عطریه و منبت او کوههای ساده و این قسم ضعیف ترین اقسام اربعه است و مجموع او در آخر دوم گرم و خشک و بهترین او قسم اول است که از فرنگ و افریقیه و شام خیزد و ملطف و محلل و مدر و مفتح و منقی معده و جگر و سپرز و گرده از اخلاط بارده و باماءالعسل مسهل قوی بلغم و جهت حصاه و عسر بول و احتباس حیض و درد ورک و مفاصل و عرق النساء و نقرس نافع، خصوصاً که دو ماه در آب انگور خیسانیده باشند و باید به ازاء هر سه مثقال او آب انگور چهار رطل و نصف باشد و با شیر شتر و گوسفند مبهی قوی مبرود و مرطوب است و جهت تسکین دردهای باطنی و استسقا و یرقان سددی و ورم رخو جگر و تنقیۀ آلات بول از رطوبات لزجه و امراض باردۀ دماغی و سدّۀ جگر و صلابت سپرز و اکتحال او جهت امراض طبقۀ قرنیه و دود آن جهت گریزاندن عقرب و ضماد او با شیر تازه بر کنج ران و پشت زهار جهت نعوظ بسیار مؤثر و مضرّ ریه و مصلحش مویزج و قدر شربتش از یک مثقال تا سه مثقال و بدلش وج مثل وزن او یا زنجبیل است یا نصف او خولنجان و نصف او وج و حکمای هند را اعتقاد آنست که چون قبل از آبله نیم درهم اورا با نبیذ برنج بنوشند آبله بسیار کم برآید و مجرب میدانند. (تحفۀ حکیم مؤمن). حشیشه ذات بزور کثیرهعقد الاصول معوجه یشبه الثیل، طیبهالرائحه، لذّاعهاللسان و لها زهر بین الورق عند اصولها، لونها فرفیری شبیهه بزهرالبنج. (مفردات قانون ص 157 س 2). گیاهی است با تخمهای بسیار با ریشه پرگره و پیچ پیچ، شبیه به ثیل، خوشبوی زبان گز، رنگ گلش ارغوانی مانندۀ گل بنگ، بهندی تگر. (مؤید الفضلاء). ناردین برّی. حرف بابلی. حرف السطوح. تلسفی، ساعتی در ساعت دیگر آمدن، یا یک ساعت پس ماندن: اسوع و اساع ، انتقال یافت از ساعتی بساعتی یا ساعتی تأخیر کرد. (از منتهی الارب) ، مذی انداختن مرد بعد انتشار. (منتهی الارب) : اسوع الرجل، ای انعظ ثم امذی، گذاشتن خر نرۀ خود را. (منتهی الارب) : اسوع الحمار، ای ارسل قضیبه
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لا دُنْ)
بلادن، که گیاهی است. رجوع به بلادن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه ای است یونانی. وج. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لغتی است یونانی و بعضی گویند رومی است و آن دوایی است که بفارسی اگر و بعربی عودالوج خوانند و سطبر و گره دار و سفید باشد، قوت باه دهد. (برهان) (آنندراج). ریشه ایست معطر و محرک، آنرا بفارسی اگر و بعربی وج گویند. (ناظم الاطباء) ، زیرک و دانا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آگاهانیدن، آتش دادن، آتش جهت کسی جستن، فایده دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم واقع در 23 هزارگزی شمال باختر کلدکی، کنار راه مالرو سیمکان به میمند. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنه 165 تن. آب آن از رود خانه سیمکان و محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. این آبادی را کاکون هم می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ایالت پیرنۀ سفلی از ولایت الرن، دارای راه آهن و 1754 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است که آن را اوج خوانند، (آنندراج)، فریز که گیاهی است خوشبوی و در تداوی به کار آید، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محلی در 478هزارگزی طهران میان دورود و بیشه واقع و آنجا ایستگاه راه آهن است
لغت نامه دهخدا
قارون عموزادۀ موسی صورتی زیبا داشت و در حفظ تورات از بیشتر بنی اسرائیل مقدم بود، ولی در جاه طلبی افراط میکرد و از بخل و حسد سهمی سرشار داشت و همواره کار بنی اسرائیل را آشفته و بی سامان میخواست خدا ثروتی عظیم به قارون ارزانی داشته بود چندان که چندین نفر زورمند زیر بار کلیدهای مخازن و دفترهای حساب ثروتش زانو میزدند ولی او در عوض شکر آن نعم پیوسته ثروت خود را به رخ بنی اسرائیل میکشید، روشندلان بنی اسرائیل از سر نصیحت با او گفتند ای قارون به مال دنیا دل شاد و مغرور مباش زیرا خدا کسانی را که دلباختۀ مال شوند دوست نمیدارد، این مال را در راه کمک به قوم خود صرف کن، و بهرۀ خود را از دنیا نیز فراموش مکن درباره خلق خدا چنان احساس کن که خدا درباره تو کرد ولی قارون به سخن ایشان گوش فرا نداد و در پاسخ آنان گفت: من این مال فراوان را به نیروی علم خوداندوخته ام و خدا تنها مرا سزاوار این نعمت شناخته است و کسی را در مال من نصیبی و حق اظهار نظری نیست، قارون در حجاب غرور خود بماند دیگر روز خود را در زیباترین لباس و نفیس ترین جواهر بیاراست و در موکبی عظیم با کوکبه ای از جلال و جبروت براه افتاد تا حشمت خود را به خرج قوم دهد وقتی چشم مردم به او افتاد آنان که شیفتۀ جواهر بودند بی اختیار گفتند ای کاش که ما نیز دستگاهی چون قارون داشتیم همانا او دارای بخت و بهرۀ عظیمی است ولی دانشمندان و روشندلان قوم که در حقائق حیات آگاه بودند در جواب آرزوی ایشان گفتند وای بر شما، ثروت روحی که نزد خدا اندوخته گردد و باتقوی و صلاح توأم باشد از ثروت قارون که موجب ظلم وسرکشی شود بهتر است ولی این ذخائر معنوی جز با صبر و تقوی بدست نمی آید، یک روز موسی زکوه مالش را مطالبه کرد قارون در پرداخت زکوه بخل ورزید و سرانجام مانند همه جباران حیله ای اندیشید تا موسی را با سلاح تهمت مورد هجوم قرار دهد و آبرویش را بریزد پس شبانه با زنی تبهکار تبانی کرد تا چون روز فرارسد آن زن در حضور قوم از موسی تظلم کند و او را به زنا متهم سازد، چون صبح فرارسید قارون در مجمع بنی اسرائیل نزد موسی رفت و گفت آیا در تورات وارد نشده که زانی را بایدسنگسار کرد؟ موسی گفت چرا! قارون گفت پس تو به حکم تورات و حکم خودت باید سنگسار شوی زیرا با فلان زن زنا کرده ای، موسی زن را احضار کرد و او را قسم داد که حقیقت امر را در حضور قوم بیان کند زن گفت آنچه قارون میگوید تهمت و افتراست و من گواهی میدهم که قارون دروغگو و موسی منزه است، چون کار فساد و ظلم قارون به اینجا کشید موسی درباره او نفرین کرد و خدا زلزله ای سخت پدید آورد و زمین، قارون و خانه و گنجش را درکام کشید، آنانکه دیروز به جاه و مال قارون رشک میبردند فهمیدند که ثروت وسیلۀ عزت و تقرب به خدا نیست و چه بسا که مال موجب هلاک و خسران خواهد بود و چون به این حقیقت واقف شدند گفتند آه که اگر لطف خدا نمی بود ما نیز در پی قارون رفته و به سرنوشتش دچار شده بودیم، (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 95 و 96) (قصص قرآن تألیف بلاغی)، بعض محققان در تشخیص هویت قارون، افرادمختلفی را در نظر گرفته اند و غالب آنها با حقیقت تاریخی وفق نمیدهد، از جمله در الموسوعه العربیه آمده:قارون (546 قبل از میلاد) آخرین پادشاه لیدی است که بر شهرهای یونان در آسیای صغری مسلط گردید، از حکما و دانشمندان مخصوصاً سولون قانونگذار آتنی استقبال کرد، سولون وی را اندرز گفته بود که سزاوار نیست انسان خودرا سعادتمند بخواند مگر آنکه طومار زندگانی او به نیکبختی خاتمه پذیرد، کورش شاه ایران بر او غلبه کرد وفرمان داد وی را آتش بزنند و چون آمادۀ کار شدند وچیزی نمانده بود که حکم کورش درباره وی اجرا شود سه مرتبه فریاد کرد، سولون ! سولون ! سولون ! (بیاد اندرز سولون افتاد)، کورش چون علت این کار را دریافت از او درگذشت، (از الموسوعه العربیه ص 571) :
خاک خراسان بخورد مر دین را
دین به خراسان قرین قارون شد،
ناصرخسرو،
سفله گو روی مگردان که اگر قارون است
کس از او چشم ندارد کرم نامعهود،
سعدی،
، قارون در ادبیات فارسی کنایه از کسی باشد که در اندوختن مال افراط ورزد، و نیز کسی که با داشتن ثروت بسیار نابود گردد و ثروت او بفریاد او نرسد،
- گنج قارون، مالی سخت بسیار:
اگر گنج قارون بدست آوری
نماند مگر آنچه بخشی، بری،
سعدی (بوستان)،
وگر دست داری چو قارون به گنج
بیاموز پرورده را دسترنج،
سعدی (بوستان)،
گنج قارون که فرومیرود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است،
حافظ،
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد،
حافظ،
مگر گنج قارون دارم
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقارون
تصویر اقارون
یونانی تازی شده سوسن زرد وچ (وج تازی گشته) وج
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته پرند زر دوخت لاتینی تازی گشته برابر با ابریشم پرند رز دوخت پرند کبود نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود
فرهنگ لغت هوشیار
عبری تازی گشته در پارسی می توان غارون نوشت نام مردی یهودی که با چهل گنجش به زیر زمین رفت کسیکه در اندوختن مال افراط ورزد، کسیکه با داشتن ثروت بسیار نابود گردد و ثروتش به فریاد او نرسد. یا گنج قارون. مال بسیار: مگر گنج قارون دارم
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پیشتاز، راهدان راهنما، ابیشه (جاسوس)، پاسدار قلاوز: و لیکن باید که قلاوورزان معتمد و راهدان باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلابوز
تصویر قلابوز
ترکی پیشتاز، راهدان راهنما، ابیشه (جاسوس)، پاسدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقرون
تصویر قرقرون
ک مشک زمین از گیاهان مشک زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارمون
تصویر قارمون
گارمون بنگرید به گارمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارونی
تصویر قارونی
منسوب به قارون
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه پیش می رود مترقی، راست درست درستکار، خوب نیک، سعد مقابل فیرون: حسودت درید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده زراندوک از گیاهان گیاهی از تیره زرآوند که پایاست و در جنگلهای مرطوب نواحی معتدله اروپا میروید. سوش و ریشه آن بوی معطر دارد و در طب بعنوان مسهل و مقیی مصرف میگردد. برباله، اسارون شامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاثون
تصویر ثلاثون
سی 30 سی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاثون
تصویر ثلاثون
((ثَ))
سی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقلاطون
تصویر سقلاطون
((س یا سَ))
نوعی پارچه ابریشمی به رنگ سرخ یا کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرارون
تصویر فرارون
((فِ یا فَ))
مترقی، پیش رو، خوب، عالی، راست، مستقیم، در اصطلاح نجوم به معنی سعد، اوج، فریرون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارون
تصویر قارون
طبق روایات، یکی از افراد بنی اسراییل (بعضی او را پسرعم حضرت موسی می دانند). وی جاه طلب و بخیل و حسود بود و همواره کار بنی اسراییل را آشفته و بی سامان می کرد. وی دارای ثروتی فراوان بود، کسی که دارای مال فراوان باشد
فرهنگ فارسی معین