جدول جو
جدول جو

معنی قق - جستجوی لغت در جدول جو

قق
قوزک پا، نوعی فریاد، نوعی صدای مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدقق
تصویر مدقق
کسی که در امری دقت و باریک بینی کند، دقت کننده، باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ققنوس
تصویر ققنوس
در افسانه ها پرنده ای با سوراخ های بسیار بر روی منقار و آوازهای عجیب که هزار سال عمر می کند و هنگامی که عمرش به آخر می رسد هیزم بسیار جمع می کند و بر بالای آن می نشیند و بال بر هم می زند تا هیزم آتش بگیرد و خود با آن بسوزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحقق
تصویر متحقق
دارای امکان تحقق، واقع شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محققانه
تصویر محققانه
به روش محققان، همچون محققان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحقق
تصویر تحقق
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، راست و درست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ققسی
تصویر ققسی
تکۀ بریده شده از انار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محقق
تصویر محقق
درست و استوار، قطعی و مسلّم، به حقیقت پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
شاهترج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
خریطۀ عطار را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
در تداول، هر یک از پاره های درونی انار که عده ای حبه بر گوشتی گرد آمده و پرده ای سپید و نازک آن را از دیگر پاره ها جدا می کند
لغت نامه دهخدا
(قَ نُ)
مرغی است به غایت خوشرنگ و خوش آواز. گویند منقار او سیصدوشصت سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او برآید و به سبب آن مرغان بسیار جمع آیند، از آنها چندی را گرفته طعمه خود سازد. گویند هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید. و او را جفت نمیباشد، و موسیقی را از آواز او دریافته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قُفْ فا)
جوینده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
به معنی ققنس است، و آن مرغی باشد که هزار سال عمر کند و عاقبت بسوزد. (برهان). رجوع به ققنس شود
لغت نامه دهخدا
(قَقْ قَ)
آواز کودک، یا آواز که بدان طفلان را ترسانند یا از چیزی بازدارند آنها را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ققّه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ قَ)
آواز کودک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یا آواز که بدان طفلان را ترسانند یا از چیزی بازدارند آنها را. رجوع به ققّه شود، گویند: وقعفی ققه، به معنی در بد تدبیر افتاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مرغی است بغایت خوش رنگ و خوش آواز. گویند منقار او 360 سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او بر آید و بسبب آن مرغان بسیار جمع آیند. از آنها چندی را گرفته طعمه خود سازد. گویند هزار سال بگذرد و عمرش باخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نباشد و گویند موسیقی را بشر از آواز او دریافته آتش زن. توضیح هر چند ققنس معرب کوکنوس یونانی است ولی تعریفی که برای آن در کتب اسلامی آمده با آن تطبیق می کند و ازاین رو بعضی ققنس را محرف فنیکس دانسته اند. در انگلیسی مثل این گونه ایست: هر آتشی ممکن است فنیکسی (ققنسی) در برداشته باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
ققنوس یونانی تازی گشته آتش افروز آتشزن مرغی است زاده پندار خوشرنگ وخوش آواز که خنیا را آدمی ازآواز اودریافته (نوشته اند) مرغی است بغایت خوش رنگ و خوش آواز. گویند منقار او 360 سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او بر آید و بسبب آن مرغان بسیار جمع آیند. از آنها چندی را گرفته طعمه خود سازد. گویند هزار سال بگذرد و عمرش باخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نباشد و گویند موسیقی را بشر از آواز او دریافته آتش زن. توضیح هر چند ققنس معرب کوکنوس یونانی است ولی تعریفی که برای آن در کتب اسلامی آمده با آن تطبیق می کند و ازاین رو بعضی ققنس را محرف فنیکس دانسته اند. در انگلیسی مثل این گونه ایست: هر آتشی ممکن است فنیکسی (ققنسی) در برداشته باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقق
تصویر ترقق
مهربانی نمودن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحقق
تصویر تحقق
حقیقت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحقق پیدا کردن
تصویر تحقق پیدا کردن
هست شدن هست پذیرفتن هستی پذیرفتن موجود شدن: (این امر وقتی تحقق پیدا میکند که شرایط دیگر هم موجود باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحقق یافتن
تصویر تحقق یافتن
بثبوت رسیدن درست شدن واقعیت یافتن: (بطلان این مطلب تحقق یافت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحقق یافته
تصویر تحقق یافته
راست در آمده انجام پذیرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجر المشقق
تصویر حجر المشقق
شیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحققات
تصویر تحققات
جمع تحقق
فرهنگ لغت هوشیار
وقتی که اناری را به چند بخش تقسیم کنند هر تکه آن را که شامل چند دانه با پوسته سفید آنست قفسی گویند: و چند قفسی انار و مقداری نان و سبزی و تربچه و کباب سیخی بجای مزه بکار می رفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ققدان
تصویر ققدان
غله دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثقق
تصویر لثقق
خلاب، شرجی تر و گرم و بی باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ققنوس
تصویر ققنوس
((قُ))
ققنس، مرغی است افسانه ای که منقارش سوراخ های فراوان دارد و آوازهای عجیب درمی آورد. هزار سال عمر می کند و چون مرگش فرا رسد هیزم بسیار جمع می کند و بر بالای آن می نشیند و آن قدر بال می زند تا هیزم آتش بگیرد و بسوزد و از خاکسترش ققنوس جدیدی ب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ققسی
تصویر ققسی
((قُ))
وقتی که اناری را به چند بخش تقسیم کنند، هر تکه آن را که شامل چند دانه با پوسته سفید آن است ققسی گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوقق کردن
تصویر متوقق کردن
ایستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محقق
تصویر محقق
پژوهشگر، پژوهنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محققانه
تصویر محققانه
پژوهشگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
آتشخوار، سمندر، ققنوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدایی که هنگام گلودرد ادا شود
فرهنگ گویش مازندرانی