جدول جو
جدول جو

معنی قفوری - جستجوی لغت در جدول جو

قفوری
کافور است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فوری
تصویر فوری
ویژگی کاری که باید به سرعت انجام شود، به سرعت، بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرف چینی یا فلزی لوله دار که در آن چای، قهوه، گل گاوزبان و مانند آن را دم می کنند و کنار آتش یا روی سماور می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(قِلْ لَ ری ی)
نسبت است به قلوریه. (معجم البلدان). رجوع به قلوریه شود
لغت نامه دهخدا
کافور، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قافور و قافورنی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَوْ وَ ری ی)
نسبت است به قلوره. (از انساب سمعانی). رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گیاهی است دوایی، و آن راقطاه که مرغ سنگخواره باشد خورد. (برهان). قفورا = کفراست، و نزد بعضی قفرالیهود است. (تحفۀ حکیم مؤمن از آقای معین در حاشیۀ برهان). کفرا به ضم اول و تشدید سوم، کافور، قفور (به فتح اول و تشدید دوم) ، حفری (به ضم اول و تشدید سوم) همه از ریشه آرامی باشند و غالب علمای لغت عرب معنی طلع (شکوفۀ خرما) بدان داده اند. (عقار 206 ف از معین در حاشیۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قرور، اسب درازجثۀ درازدست وپای. (ازمنتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
احمد بن محمد بن احمد بن جعفر فقیه حنفی مکنی به ابوالحسین از اکابر علمای حنفی است. رجوع به ابن خلکان و قاموس الاعلام ترکی ج 5 و فوائدالبهیه و ریحانه الادب ج 3 ص 282 و رجوع به ابوالحسین قدوری شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قدور و آن جمع قدر به معنی دیگ است. منسوب به بیع قدور. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
ابن محمد حفوری، مکنی به ابوالحرث. ظاهراً حقوری درست است بفتح حاء و قاف و واو مفتوحه. رجوع به ابوالحرث بن محمد حقوری شود
لغت نامه دهخدا
از کاپور پارسی شکوفه خرما، گژف گیاهی (قفرالیهود) از گیاهان شکوفه خرما طلع، قفرالیهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوری
تصویر فوری
آنچه که اجرای آن بسرعت انجام گیرد، تلگرام
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قفر، زمین های تهی بیابان های بی آب نیام شکوفه خرما، نیام خرمای نورس شکوفه خرما طلع، قفرالیهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوری
تصویر قوری
پارسی است غوری غوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرفی کوچک، کمابیش استوانه یا کروی برای دم کردن چای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوری
تصویر فوری
((فُ))
کاری که باید به سرعت انجام شود، به سرعت، بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوری
تصویر فوری
وافوری، تریاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوری
تصویر فوری
بی درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوری
تصویر قوری
غوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فوری
تصویر فوری
Immediate, Pressing, Urgent, Urgently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فوری
تصویر فوری
immédiat, urgent, urgemment
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فوری
تصویر فوری
מִיָּדִי , דחוף , דחוף , בדחיפות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فوری
تصویر فوری
즉각적인 , 긴급한 , 긴급한 , 긴급하게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فوری
تصویر فوری
segera, mendesak, dengan segera
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فوری
تصویر فوری
तात्कालिक , तुरंत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فوری
تصویر فوری
onmiddellijk, dringend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فوری
تصویر فوری
inmediato, urgente, urgentemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فوری
تصویر فوری
immediato, urgente, con urgenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فوری
تصویر فوری
негайний , терміновий , терміновий , терміново
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فوری
تصویر فوری
natychmiastowy, pilny, pilnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فوری
تصویر فوری
unmittelbar, dringend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فوری
تصویر فوری
немедленный , срочный , срочно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فوری
تصویر فوری
imediato, urgente, urgentemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فوری
تصویر فوری
立即的 , 紧急的 , 紧急地
دیکشنری فارسی به چینی