بستن دست و پای آهو و گرد کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفص الظبی، شد قوائمه و جمعها. (اقرب الموارد) ، به یکدیگر نزدیک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفص الشی ٔ،قرب بعضه من بعض، و در نص جمهره آمده: قرن بعضه الی بعض. (اقرب الموارد) ، در پنجره درکردن مرغ را و در خلیه بستن و بند کردن یعسوب را تا بیرون نیاید، دردمند کردن، برآمدن و بلند گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بستن دست و پای آهو و گرد کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفص الظبی، شد قوائمه و جمعها. (اقرب الموارد) ، به یکدیگر نزدیک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفص الشی ٔ،قرب بعضه من بعض، و در نص جمهره آمده: قرن بعضه الی بعض. (اقرب الموارد) ، در پنجره درکردن مرغ را و در خلیه بستن و بند کردن یعسوب را تا بیرون نیاید، دردمند کردن، برآمدن و بلند گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
کوهی است به کرمان. (منتهی الارب) ، گروهی مردم دزدپیشه در نواحی کرمان. (از اقرب الموارد). چادرنشینان بی مسکن، و آنها را در کرمان لولی، در بلوچستان لوری، در فارس کاولی (کابلی) و غربتی، در آذربایجان و کردستان قره چی، در خراسان قرشمال (غیرشمار = خارج از سرشماری) می خواندند. نزد عرب جات یا زوط است. گویند ولید خلیفۀ اموی آنها را از درۀ سفلای سند کوچانیده به سواحل دجله آورد. نزد اروپائیان ژیپسی همان قفص مورخان عرب است. (از تاریخ کرد رشید یاسمی). و رجوع به کوچ و بلوچ شود. قفس و قفص، معرب کوفچ = کوفج و کفج در ریشه کلمه ارتباطی با کاولی و کولی ندارد. رجوع به کوچ و بلوچ و قفس شود
کوهی است به کرمان. (منتهی الارب) ، گروهی مردم دزدپیشه در نواحی کرمان. (از اقرب الموارد). چادرنشینان بی مسکن، و آنها را در کرمان لولی، در بلوچستان لوری، در فارس کاولی (کابلی) و غربتی، در آذربایجان و کردستان قره چی، در خراسان قرشمال (غیرشمار = خارج از سرشماری) می خواندند. نزد عرب جات یا زوط است. گویند ولید خلیفۀ اموی آنها را از درۀ سفلای سند کوچانیده به سواحل دجله آورد. نزد اروپائیان ژیپسی همان قفص مورخان عرب است. (از تاریخ کرد رشید یاسمی). و رجوع به کوچ و بلوچ شود. قفس و قفص، معرب کوفچ = کوفج و کفج در ریشه کلمه ارتباطی با کاولی و کولی ندارد. رجوع به کوچ و بلوچ و قُفْس شود
فرس قفص، اسب درترنجیده و منقبض که تک خود را نیارد. (منتهی الارب). المتقبض لایخرج ما عنده کله، (بعیر...، مات من الحر. (اقرب الموارد) ، (جراد...، ملخ درگرفته و بسته بال از سردی. (منتهی الارب)
فرس قفص، اسب درترنجیده و منقبض که تک خود را نیارد. (منتهی الارب). المتقبض لایخرج ما عنده کله، (بعیر...، مات من الحر. (اقرب الموارد) ، (جراد...، ملخ درگرفته و بسته بال از سردی. (منتهی الارب)
قفس یونانی تازی گشته این واژه از یونانی به پارسی نیز راه یافته و واژه های کابک و کابوک و کوفجان برگرفته از همان واژه یونانی است. کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند (ابوشکوربلخی) پنچر خوگاره (گویش نایینی)، کنور کندوله گندم درآن کنند هم آوای رقص برگرفته ازیونانی در تازی بستن بندکردن قفس: مرغ بی اندازه چون شد در قفص. گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
قفس یونانی تازی گشته این واژه از یونانی به پارسی نیز راه یافته و واژه های کابک و کابوک و کوفجان برگرفته از همان واژه یونانی است. کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند (ابوشکوربلخی) پنچر خوگاره (گویش نایینی)، کنور کندوله گندم درآن کنند هم آوای رقص برگرفته ازیونانی در تازی بستن بندکردن قفس: مرغ بی اندازه چون شد در قفص. گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربَد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
محکم، سخت آسوده، راحت نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود گرده نان، کلیچه، گرده هر چیز گرد مثلاً قرص خورشید، قرص ماه قرص کمر: در علم زیست شناسی دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند
محکم، سخت آسوده، راحت نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود گرده نان، کلیچه، گرده هر چیز گرد مثلاً قرص خورشید، قرص ماه قرص کمر: در علم زیست شناسی دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گَرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند
ثوب مقفص، جامۀ نگارین به نگار پنجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پارچۀ مخطط مانند قفص، کسی که دست و پایش بسته شده باشد، مأخوذ است از قفص که پرنده را در آن محبوس کنند. (از اقرب الموارد)
ثوب مقفص، جامۀ نگارین به نگار پنجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پارچۀ مخطط مانند قفص، کسی که دست و پایش بسته شده باشد، مأخوذ است از قفص که پرنده را در آن محبوس کنند. (از اقرب الموارد)
احمد بن حسن بن احمد سلیمان، منسوب به قفص نزدیک بغداد، مکنی به ابوسعد. شیخی صالح بود و به بغداد سکونت گزید. و از حسن بن طلحه نعالی و جز او حدیث شنید. حسن بن طلحه او را در شمار شیوخ خویش آورده است و گوید مولد او به قفص نزدیک بغداد به سال 466 هجری قمری بوده است. (معجم البلدان). و رجوع به قفص شود
احمد بن حسن بن احمد سلیمان، منسوب به قفص نزدیک بغداد، مکنی به ابوسعد. شیخی صالح بود و به بغداد سکونت گزید. و از حسن بن طلحه نعالی و جز او حدیث شنید. حسن بن طلحه او را در شمار شیوخ خویش آورده است و گوید مولد او به قفص نزدیک بغداد به سال 466 هجری قمری بوده است. (معجم البلدان). و رجوع به قُفْص شود
بلوت از گیاهان، مازه از گیاهان، سرو خمره ای، بر کندن خمیدگی بینی گس مزه زکش، گریشنک (قابض) تند مزه گس، قابض. گونه ای سرو که به سرو خمره یی موسوم است، بلوط مازو که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند، مازو
بلوت از گیاهان، مازه از گیاهان، سرو خمره ای، بر کندن خمیدگی بینی گس مزه زکش، گریشنک (قابض) تند مزه گس، قابض. گونه ای سرو که به سرو خمره یی موسوم است، بلوط مازو که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند، مازو