- قفاف
- دزدتردست چسباندست
معنی قفاف - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع قف، ابرهای سیاه از تخم رفتن از تخم افتادن ماکیان، اشک ریختن
جنبرک ساز دفله ساز آنکه دف سازد
خسته کش شتابنده سبکسر، زهر کشنده، آب اندک
بی آزرمی، بی شرمی
عروس بخانه شوهر فرستادن
خشک شدن
ترس، هراس
نشان، پی، اثر
جمع خف، موزه ها (تک خف) سبکینه ها هوشیار خرده سنج کفشگر کفش فروش کفش دوز موزه دوز
آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه، جسمی که حاجب دیدار ماورا خود نباشد چون هوا
دف ساز، دف نواز، دف زن، دایره زن
هم بستر شدن عروس و داماد برای بار اول
خشک شدن، خشکیدن، از میان رفتن آب و رطوبت چیزی، خشک شدن
آن مقدار روزی و خوراک که برای انسان کافی باشد، آنچه به قدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
قفرها، بیابانهای بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد، جمع واژۀ قفر
سیاهی شب، لب پری، اسپ نوند
پارسائی و پرهیز گاری، پاکدامنی
درآمیختن
کاسه بزرگ، سبوی سفالین
تند لور تندابه سخت نوشیدن
منجنیق که از آن تیر و سنگ اندازند
زمان میوه چینی هنگام درو، گام تنگ، جمع فطف، میوه ها چیده خوشه ها چیده اوان چیدن میوه، چیدن
دراز ریش، کلان بینی، درشت اندام، نره کلان
نشان و پی
کژ دست و پایی ازبیماری های ستور
بزکوهی ازجانوران
دستوانه هنگام جنگ به دست کنند دستکش آهنی، دستکش پنبه ای
نان بی خورش، جمع قفر، بیابان ها جمع قفر بیابانها
برسرزدن
اندازه و مانند، مثل و مقدار، آنچه که بقدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
مرده پیچ، چکسه لامه: آنچه بر چیزی پیچند پارچه بیرونی که بر مرده پیچند، پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند