جدول جو
جدول جو

معنی قفارش - جستجوی لغت در جدول جو

قفارش
(قَ رِ)
جمع واژۀ قنفرش به معنی پیرزن کهنسال متشنج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفارش
تصویر مفارش
مفرش ها، چیزهای گستردنی، جاهای پهن کردن فرش، چیزهایی که روی زمین می گستراندند و روی آن می خوابیدند، جمع واژۀ مفرش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
دستور برای انجام دادن کاری یا نگه داری چیزی، دستور، فرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفار
تصویر قفار
قفرها، بیابانهای بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد، جمع واژۀ قفر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ)
گستردنیها، و واحد آن مفرش است. (آنندراج) (از منتهی الارب). جمع واژۀ مفرش. (ناظم الاطباء) : و از مفارش و آلات و امتعه و مطعوم و مشروب و مرکوب چندان بدان شهر کشیدند که روزگار دست تباهی به آن نرساند. (مرزبان نامه). و رجوع به مفرش شود، هو کریم المفارش، او دارای زنهای کریم است. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مفرشه. (اقرب الموارد). رجوع به مفرشه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سویق قفار، پست ناشورانیده. (منتهی الارب) : سویق قفار، ای غیرملتوت. (اقرب الموارد) ، خبز قفار، ای غیرمادوم یعنی نان بی نانخورش. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : اکل خبزه قفاراً، ای بلا ادم. (اقرب الموارد). نان خالی. نان تهی. نان پتی
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قفر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ قفر، به معنی زمین غیرآباد که آب و گیاه در آن نباشد. رجوع به قفر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
رماح قوارش، نیزه های بهم درآمده در جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کبر است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
لقب خالد بن عامر، بدان جهت که در مهمانی ولیمه، نان و شیر خورانیده بود و چیزی ذبح نکرده بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قفار
تصویر قفار
نان بی خورش، جمع قفر، بیابان ها جمع قفر بیابانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارش
تصویر مفارش
جمع مفرش، بوب ها،گستردنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
دستور دادن، فرمایش، شفاعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
((س رِ))
دستور دادن، دستور برای انجام کار یا نگهداری از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفار
تصویر قفار
((قِ))
جمع قفر، بیابان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
سپارش
فرهنگ واژه فارسی سره
تاکید، توصیه، اندرز، نصیحت، وصیت، دستور، فرمان، فرمایش، درخواست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توصیه
دیکشنری اردو به فارسی