جدول جو
جدول جو

معنی قعیله - جستجوی لغت در جدول جو

قعیله
(قُف ف)
قلعۀ قعیله، شهری است در دشت یهودا در جوار حدود فلسطینیان. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبیله
تصویر قبیله
(پسرانه)
توانایی، توان، سلطه و نفوذ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
(دخترانه)
زن با اصل و نسب، گرامی و نجیب زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
گروهی از مردم دارای نژاد، سنت، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
ویژگی زن بزرگوار و گرامی، کریمه، مخدره، هر چیز گرامی، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَ)
پاره ای از گلیم و جز آن که بدان آب از چیزی برچینند و خودرا به وی خشک کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِصْ یَلْ لَ)
کوتاه بالای پهناور از مردم و شتر، مرد برآمده ناف پرگوشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
بر زمین افکندن کسی را. رجوع به قعطره شود، سخت تنگ گرفتن بر غریم در تقاضا، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پیش پایها نزدیک گذاشتن و پاشنه ها دور در رفتار. (منتهی الارب). قعبله. رجوع به قعبله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ لَ)
به وزن و معنی قبعله است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قبعله شود
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
یکی قعال. (اقرب الموارد). رجوع به قعال شود. شکوفۀ انگور و مانند آن، یا آنچه از گلش بیفتد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پشم ریزان از شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لی لَ)
همه و جمله. اخذه بقلیلته، ای بجملته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ طَ)
انثی الحجل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
مؤنث قعیر: امراءه قعیره، به معنی قعره است. رجوع به قعره شود، (قصعه...) کاسۀ مغاک. (منتهی الارب). کاسۀ دورفرود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ / لِ)
گروه از فرزندان یک پدر. (منتهی الارب). گروهی مردم از یک پدر. (ترجمان علامۀ جرجانی). جماعتی را گویند که از یک پدر باشند. (برهان) ، پاره ای از کلۀ سر فراهم آمده با پارۀ دیگر. ج، قبایل، دوال لگام، سنگ بزرگ سر چاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لی لَ)
مؤنث قلیل. (اقرب الموارد). رجوع به قلیل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ لَ)
مصغر قمله بمعنی شپشه. رشک. شپش خرد. رجوع به قمل و قمله شود، به لغت اهل شام دوقس است و حشیشه البراغیث را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
دختر عقیل بن ابی طالب. از زنان شاعر عرب بود و او را با عذری و عزه و احوص داستانی است. و نیز اشعاری در مرثیۀ شهیدان کربلا دارد. و برخی او را همسر یکی از پسران عقیل بن ابی طالب دانند. رجوع به اعلام النساء ج 3 و تاریخ طبری و الموشح مرزبانی و الاغانی و مروج الذهب و العقد الفرید شود
دختر ضحاک بن عمرو بن محرق بن منذر بن ماءالسماء. از زنان شاعر عرب بود و او را با فرزدق شاعر داستانی است. و گویند وی در عشق پسر عمش عمرو بن کعب بن محرق درگذشت. رجوع به اعلام النساء ج 3 و الاغانی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
نام اسب حصین بن مرداس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
آتش سوزان در پلیته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پلیتۀ سوزان. ج، شعیل، شعل، شعل. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَلَ)
زن بزرگ درشت جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، عقاب که بر سر کوه جای گیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: عقاب قیعله، بنحو اضافه و صفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ لَ)
جمع واژۀ عیال. (ناظم الاطباء). رجوع به عیال و عیل شود، برطرف کردن خدای سختی را. اغاثهم اﷲ برحمته، کشف شدتهم. اغاثنا اﷲبالمطر، کشف الشده عنّا به . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنیله
تصویر قنیله
نهشل شغاغل (که به نادرست آن را شقاقل می نویسند) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیله
تصویر قطیله
هوله این واژه راکه پارسی است به نادرست حوله نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعیده
تصویر قعیده
همنشین شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیله
تصویر قلیله
مونث قلیل و همه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیله
تصویر قصیله
کوته بالا خپله، ناف برجسته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایله
تصویر قایله
مونث قایل، جمع قایلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
گروه، گروهی از فرزندان یک پدر
فرهنگ لغت هوشیار
زن پرده نشین زن گرامی بانوی ارجمند، شتر گرامی، گرامی برگزیده، بانوی شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیله
تصویر شعیله
مونث و مفرد شعیل کنه سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعیله
تصویر جعیله
مزد، جعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
((عَ لَ))
زانوبند شتر، پای بند، مانع و گره در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
((قَ لَ یا لِ))
طایفه، گروه، جمع قبایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
کاروان
فرهنگ واژه فارسی سره