جدول جو
جدول جو

معنی قعود - جستجوی لغت در جدول جو

قعود
نشستن، نشستن شخص ایستاده
تصویری از قعود
تصویر قعود
فرهنگ فارسی عمید
قعود
(قَ)
شتری که شبان برای حاجات خود نگاه دارد. ج، اقعده، قعد، قعدان، قعائد، شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فصیل، البکر الی ان یثنی. (اقرب الموارد). شتر جوانه که نخست در بار و برنشست آمده باشد تا آنکه به شش سالگی درآید. (منتهی الارب). قلوص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قعود
(قَ)
صلیب، و آن نام چهار ستاره است پشت نسر طائر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قعود
(رَ ذَ)
نشستن. (منتهی الارب). یا قعود نشستن از قیام است و جلوس نشستن از ضجعه و سجده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یقال: للقائم اقعد و للنائم اجلس. و در کلیات آمده که در جواب ’ما یصنع فلان’، گویند یقعد، به معنی یمکث، خواه ایستاده باشد یا نشسته، و در قعود لبث و درنگ هست به خلاف جلوس و ازاینرو قواعدالبیت گویند نه جوالس البیت، و نیز گویند فلان جلیس الملک نه قعیدالملک. (اقرب الموارد) ، برخاستن. و این از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بازایستادن از حیض و زه و نکاح. گویند: قعدت المراءه قعوداً. (منتهی الارب) ، قعدت عن الزوج، مایل نشد به شوهر. (ناظم الاطباء) ، سینه بر زمین نهادن مرغ و مرد خوار. (منتهی الارب). سینه بر زمین نهادن مرد خوار. (ناظم الاطباء) ، لازم گرفتن جای را. (منتهی الارب) ، سال میان بارآوردن خرمابن، آماده شدن برای کارزار، به حریف و همدست خود توانستن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قعد فلان بقربه، توانا شد بر همدست خود. (ناظم الاطباء) ، تند گرفتن نهال خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناکدخدا ماندن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اهتمام کردن: قعد فلان للامر، اهتمام کرد فلان در آن کار. (ناظم الاطباء) ، درنگی کردن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : قعد عن حاجته، تأخر عنها. (اقرب الموارد). قعد عن الامر، درنگی کرد درآن کار. (ناظم الاطباء) ، صیروره و گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قعد به معنی صار نیز آمده و عمل صار را میکند، چنانکه گویند: حدد شفرته حتی قعدت کأنها حربه، ای حتی صارت کالحربه، و گویند: ثوبک لاتقعد تطیر به الریح، ای احفظ ثوبک فلاتصیر الریح طائره به. (اقرب الموارد) ، شروع کردن: قعد یشتمنی، ای اقبل او طفق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قعود
(قُ)
حالت نشستن، و این مأخوذ از تازی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قعود
(قُ)
جمع واژۀ قاعد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قعود
نشستن، مقابل قیام
تصویری از قعود
تصویر قعود
فرهنگ لغت هوشیار
قعود
((قُ))
نشستن
تصویری از قعود
تصویر قعود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صعود
تصویر صعود
بالا رفتن از جایی، کنایه از ترقی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعود
تصویر سعود
مبارک شدن، خجسته شدن، نیک بخت شدن، جمع سعد، سعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معود
تصویر معود
عادت داده شده، تربیت شده، ورزیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعود
تصویر تعود
به چیزی عادت کردن، خو کردن، خود را به کاری عادت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ)
شتری که شبان برای حاجات خود نگاه دارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خرمابن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معود
تصویر معود
عادت کرده بچیزی، معتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیود
تصویر قیود
جمع قید، بندها نیوندها جمع قید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنود
تصویر قنود
قنوده برابر با کسی که در کار و گفتار دلیرگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعور
تصویر قعور
دورتک گود، جمع قعر، تک ها نیتوم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعوس
تصویر قعوس
سالخورده رفتنی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعید
تصویر قعید
همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرود
تصویر قرود
جمع قرد، کپیان جمع قرد بوزینگان کپیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصود
تصویر قصود
مغزپر آهنگ درست (آهنگ قصد) صحت عزیمت باشد بر طلب حقیقت مقصود
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک ارده کبیده نوعی حلواست: پالوده برنگ اطلسی معروفست قاورد بقطنی و نمد موصوفست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتود
تصویر قتود
جمع قتد، چوب های پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدود
تصویر قدود
جمع قد، پوست بزغالگان جمع قد پوستهای بزغالگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقود
تصویر عقود
جمع عقد، عهدها، پیمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعود
تصویر صعود
بالا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعود
تصویر سعود
جمع سعد، همایونان، ناهید، زاوش، تیز، دبیرسپهر، تیر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعود
تصویر تعود
خو کردن، عادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعود
تصویر اعود
سودمندتر، بازگردنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعود
تصویر تعود
((تَ عَ وُّ))
خو گرفتن، خود را به کاری عادت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعود
تصویر سعود
((سُ))
خوشبخت شدن، مبارک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعود
تصویر صعود
((صُ))
بالا رفتن، بالاروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقود
تصویر عقود
((عُ))
جمع عقد، گردن بندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقود
تصویر عقود
((عُ))
جمع عقد، عهدها، پیمان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعود
تصویر صعود
اوجگیری، بالا رفتن
فرهنگ واژه فارسی سره