عکه، یا مرغی است دیگر دشتی پیسه، درازنوک و درازپای. (منتهی الارب). عقعق، یا پرندۀ دیگری است درازمنقار و پا ابلق رنگ. (اقرب الموارد) ، لک لک یا لقلق. (تحفۀ حکیم مؤمن)
عکه، یا مرغی است دیگر دشتی پیسه، درازنوک و درازپای. (منتهی الارب). عقعق، یا پرندۀ دیگری است درازمنقار و پا ابلق رنگ. (اقرب الموارد) ، لک لک یا لقلق. (تحفۀ حکیم مؤمن)
حمار قعقعانی، خر سخت آواز. (منتهی الارب) : حمارقعقعانی الصوت، ای فی صوته قعقعه. (اقرب الموارد) کسی که در هنگام راه رفتن بندهای پاهایش آواز دهد. (اقرب الموارد). رجوع به قعقاع شود
حمار قعقعانی، خر سخت آواز. (منتهی الارب) : حمارقعقعانی الصوت، ای فی صوته قعقعه. (اقرب الموارد) کسی که در هنگام راه رفتن بندهای پاهایش آواز دهد. (اقرب الموارد). رجوع به قعقاع شود
نیک تلخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ماء قعاع، آب سخت تلخ سطبر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به قعّ شود. و گویند قعاع آبی است که شورتر از آن نباشد و شکم شتران را بسوزاند. واحد و جمع در آن یکسان است. (اقرب الموارد)
نیک تلخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ماء قعاع، آب سخت تلخ سطبر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به قَعّ شود. و گویند قعاع آبی است که شورتر از آن نباشد و شکم شتران را بسوزاند. واحد و جمع در آن یکسان است. (اقرب الموارد)
مواضعی هستند از بلاد قیس. (منتهی الارب). نام چند موضع است از شریف در بلاد قیس. و ابوزیاد کلابی گوید نام شهرهائی است از شهرهای عجلان، و بعیث در اشعار خود از آن یاد کند. (معجم البلدان)
مواضعی هستند از بلاد قیس. (منتهی الارب). نام چند موضع است از شریف در بلاد قیس. و ابوزیاد کلابی گوید نام شهرهائی است از شهرهای عجلان، و بعیث در اشعار خود از آن یاد کند. (معجم البلدان)
ابن عبدالله بن ابی حدرد اسلمی. از صابیان است. ابن عبدالبر گوید: وی در حدیث روایت کرد. بخاری گوید: حدیث ابن ابی حدرد نزد عبدالله بن سعید صحیح نیست. (الاصابه قسم 3 ص 287). رجوع به قعقاع بن ابی حدرد شود ابن ابی حدرد. از صحابیان است. (منتهی الارب). قعقاع بن ابی حدرد اسلمی، از صحابیان است. و گویند قعقاع بن عبدالله بن ابی حدرد، ابن ابی حاتم از پدر خود چنین نقل کند. رجوع به قعقاع بن عبدالله شود ابن معبد تمیمی. یکی از بزرگان طایفۀ بنی تمیم است که درک صحبت پیغمبر را کرده است. رجوع به منتهی الارب و البیان و التبیین ج 3 ص 215 و پاورقی آن و ج 3 ص 61 شود
ابن عبدالله بن ابی حدرد اسلمی. از صابیان است. ابن عبدالبر گوید: وی در حدیث روایت کرد. بخاری گوید: حدیث ابن ابی حدرد نزد عبدالله بن سعید صحیح نیست. (الاصابه قسم 3 ص 287). رجوع به قعقاع بن ابی حدرد شود ابن ابی حدرد. از صحابیان است. (منتهی الارب). قعقاع بن ابی حدرد اسلمی، از صحابیان است. و گویند قعقاع بن عبدالله بن ابی حدرد، ابن ابی حاتم از پدر خود چنین نقل کند. رجوع به قعقاع بن عبدالله شود ابن معبد تمیمی. یکی از بزرگان طایفۀ بنی تمیم است که درک صحبت پیغمبر را کرده است. رجوع به منتهی الارب و البیان و التبیین ج 3 ص 215 و پاورقی آن و ج 3 ص 61 شود
جنبان شدن. (زوزنی). مضطرب شدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آواز کردن بهنگام حرکت و از این معنی است: فجی ٔ بالصبی و نفسه تقعقع. (از اقرب الموارد) ، اضطراب زمانه بر کسی بسبب تنگ گرفتن و اندک خیر رساندن. (از اقرب الموارد) ، کوچ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ارتحال. (از اقرب الموارد) ، یقال: تقعقعت عمدهم... و فی المثل: من یجتمع یتقعقع عمده ، یعنی هر اجتماعی را پراکندگی است یا آنکه چون مردم فراهم آیند و باهم نزدیک شوند شری و فسادی پیدا گردد که سر به پراکندگی کشد. یا معنیش آنکه هرکه از بسیاری مردم و ترتیب امور دیگران به رشک آید خرد و دانش وی در معرض زوال و انتشار افتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
جنبان شدن. (زوزنی). مضطرب شدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آواز کردن بهنگام حرکت و از این معنی است: فجی ٔ بالصبی و نفسه ُ تقعقع. (از اقرب الموارد) ، اضطراب زمانه بر کسی بسبب تنگ گرفتن و اندک خیر رساندن. (از اقرب الموارد) ، کوچ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ارتحال. (از اقرب الموارد) ، یقال: تقعقعت عمدهم... و فی المثل: من یجتمع یتقعقع عمده ُ، یعنی هر اجتماعی را پراکندگی است یا آنکه چون مردم فراهم آیند و باهم نزدیک شوند شری و فسادی پیدا گردد که سر به پراکندگی کشد. یا معنیش آنکه هرکه از بسیاری مردم و ترتیب امور دیگران به رشک آید خرد و دانش وی در معرض زوال و انتشار افتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
آواز دادن سلاح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دور کردن گاو را با گفتن قعقع. (اقرب الموارد). گاو راندن به لفظ قعقع. (منتهی الارب) ، گردانیدن تیر قمار وقت باختن، رفتن در زمین و جنبیدن. گویند: قعقعت عمدهم، به معنی کوچ کردند. و در مثل است: مایقعقع له بالشنان،در حق شخصی گویند که به سختیهای روزگار خوار و ذلیل نگردد و نترسد و باک ندارد به چیزهای بی حقیقت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قعقع القاروره، اراغ نزع صمامها من راسها (؟). (اقرب الموارد)
آواز دادن سلاح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دور کردن گاو را با گفتن قَعقَع. (اقرب الموارد). گاو راندن به لفظ قعقع. (منتهی الارب) ، گردانیدن تیر قمار وقت باختن، رفتن در زمین و جنبیدن. گویند: قعقعت عُمُدُهم، به معنی کوچ کردند. و در مثل است: مایُقَعْقَعُ له بالشنان،در حق شخصی گویند که به سختیهای روزگار خوار و ذلیل نگردد و نترسد و باک ندارد به چیزهای بی حقیقت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قعقع القاروره، اراغ نزع صمامها من راسها (؟). (اقرب الموارد)
آواز سلاح و نحو آن. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). آواز سپر و سلاح و مانند آن، بانگ دندان که وقت سخت خائیدن چیزی برآید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بانگ سبوی نزدیک آب پر شدن. (مهذب الاسماء) ، آواز تندر و مانند آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آواز قعقع. (اقرب الموارد) ، آواز پوست خشک. (مهذب الاسماء)
آواز سلاح و نحو آن. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). آواز سپر و سلاح و مانند آن، بانگ دندان که وقت سخت خائیدن چیزی برآید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بانگ سبوی نزدیک آب پر شدن. (مهذب الاسماء) ، آواز تندر و مانند آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آواز قَعقَع. (اقرب الموارد) ، آواز پوست خشک. (مهذب الاسماء)
طریق متقعقع، راه دور و دراز که رونده اش را کوشش تمام لازم آید. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوچ کرده با شور و غوغا و سفر دورودراز. (ناظم الاطباء) ، به زور خراج گیرنده از مسافر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
طریق متقعقع، راه دور و دراز که رونده اش را کوشش تمام لازم آید. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوچ کرده با شور و غوغا و سفر دورودراز. (ناظم الاطباء) ، به زور خراج گیرنده از مسافر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)