خائیدن و خوردن چیزی خرد و ریزه را که به کرانۀ دندان کفانیده شود، یا خوردن چیزی خشک را، خوردن ستور علف را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در مثل گویند: یبلغ الخضم بالقضم، یعنی به خوردن به اطراف دندان به سیری رسد، یعنی به نرمی و آهستگی در امور دشخوارو به نهایت دور رسد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
خائیدن و خوردن چیزی خرد و ریزه را که به کرانۀ دندان کفانیده شود، یا خوردن چیزی خشک را، خوردن ستور علف را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در مثل گویند: یبلغ الخضم بالقضم، یعنی به خوردن به اطراف دندان به سیری رسد، یعنی به نرمی و آهستگی در امور دشخوارو به نهایت دور رسد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
قبضۀ کمان. (منتهی الارب). مقبض قوس. (اقرب الموارد). ج، عضام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سرآماج و بیل گندم پاک کن که به صورت انگشتان سازند. (منتهی الارب). چوبی دارای انگشتان که گندم را بدان به باد دهند. (از اقرب الموارد). سراماج و افشون. (ناظم الاطباء) ، دمغزۀ شتر و اسب و بز کوهی نر. (منتهی الارب). عسیب اسب و شتر و بز کوهی. (از اقرب الموارد). ج، اءعضمه. عضم، تختۀ فدان که بر سرش آهن باشد، خطی در کوه که رنگش مخالف رنگ کوه باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
قبضۀ کمان. (منتهی الارب). مقبض قوس. (اقرب الموارد). ج، عِضام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سرآماج و بیل گندم پاک کن که به صورت انگشتان سازند. (منتهی الارب). چوبی دارای انگشتان که گندم را بدان به باد دهند. (از اقرب الموارد). سراماج و افشون. (ناظم الاطباء) ، دمغزۀ شتر و اسب و بز کوهی نر. (منتهی الارب). عسیب اسب و شتر و بز کوهی. (از اقرب الموارد). ج، اءَعضِمه. عُضم، تختۀ فدان که بر سرش آهن باشد، خطی در کوه که رنگش مخالف رنگ کوه باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
سر آماج چوبی است که گاو آهن را بدان بندند، کرباد بیل شانه مانندی که با آن گندم کوفته را باد دهند در مازندران به خرمن کر گفته می شود، دمغازه اسب، دمغازه اشتر، دستگیر کمان
سر آماج چوبی است که گاو آهن را بدان بندند، کرباد بیل شانه مانندی که با آن گندم کوفته را باد دهند در مازندران به خرمن کر گفته می شود، دمغازه اسب، دمغازه اشتر، دستگیر کمان