تک و پایان هرچیزی. ته. بن. ج، قعور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قعر البیت، بن خانه. (مهذب الاسماء) : هر کجا تو با منی من خوش دلم ور بود در قعر چاهی منزلم. مولوی. در قعر بحر محبت جان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. (گلستان) ، جلس فی قعر بیته، کنایه عن ملازمته له. (اقرب الموارد) ، کاسۀ بزرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گوی شکافته در زمین برابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جوبه تنجاب من الارض. (اقرب الموارد) ، شهر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ما فی هذا القعر مثله، ای فی هذاالبلد. (اقرب الموارد) ، مقابل حدبه. (یادداشت مؤلف). مقعر، در مقابل محدب
تک و پایان هرچیزی. ته. بن. ج، قُعور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قعر البیت، بن خانه. (مهذب الاسماء) : هر کجا تو با منی من خوش دلم ور بود در قعر چاهی منزلم. مولوی. در قعر بحر محبت جان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. (گلستان) ، جلس فی قعر بیته، کنایه عن ملازمته له. (اقرب الموارد) ، کاسۀ بزرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گوی شکافته در زمین برابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جوبه تنجاب من الارض. (اقرب الموارد) ، شهر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ما فی هذا القعر مثله، ای فی هذاالبلد. (اقرب الموارد) ، مقابل حدبه. (یادداشت مؤلف). مقعر، در مقابل محدب
به تک رسیدن: قعر البئر قعراً، به تک چاه رسید، مغاک کردن. گود کردن، آشامیدن هر آنچه در کاسه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قعر الاناء، آشامید آنچه در آن بود. (منتهی الارب) ، از تک خوردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قعر الثریده، از تک اشکنه خورد. (منتهی الارب) ، بر زمین افکندن، از بیخ بریدن: قعر الجره، قلعها من اصلها، بچه ناتمام افکندن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
به تک رسیدن: قعر البئر قعراً، به تک چاه رسید، مغاک کردن. گود کردن، آشامیدن هر آنچه در کاسه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قعر الاناء، آشامید آنچه در آن بود. (منتهی الارب) ، از تک خوردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قعر الثریده، از تک اشکنه خورد. (منتهی الارب) ، بر زمین افکندن، از بیخ بریدن: قعر الجره، قلعها من اصلها، بچه ناتمام افکندن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
اسم است چیزی را که ته کاسه را پوشد. (اقرب الموارد). آنچه در تک کاسه و مانندآن باشد، گوی شکافته در زمین برابر. (منتهی الارب). جوبه تنجاب من الارض. (اقرب الموارد)
اسم است چیزی را که ته کاسه را پوشد. (اقرب الموارد). آنچه در تک کاسه و مانندآن باشد، گوی شکافته در زمین برابر. (منتهی الارب). جوبه تنجاب من الارض. (اقرب الموارد)
قصعه قعره، کاسه که در وی چیزی به قدر پوشش تک باشد. (منتهی الارب). قعری ̍. (اقرب الموارد). رجوع به قعری ̍ شود، امراءه قعره، زن در شهوت، یا آنکه شهوتش در تک فرج باشد، یا آنکه مبالغه خواهد در جماع. (منتهی الارب)
قصعه قعره، کاسه که در وی چیزی به قدر پوشش تک باشد. (منتهی الارب). قَعْری ̍. (اقرب الموارد). رجوع به قَعْری ̍ شود، امراءه قعره، زن در شهوت، یا آنکه شهوتش در تک فرج باشد، یا آنکه مبالغه خواهد در جماع. (منتهی الارب)