جدول جو
جدول جو

معنی قعد - جستجوی لغت در جدول جو

قعد
(قُ عُ)
جمع واژۀ قعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعود شود
لغت نامه دهخدا
قعد
(قَ)
مصاحب و همنشین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قعد
همنشین
تصویری از قعد
تصویر قعد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعد
تصویر رعد
(پسرانه)
صدای حاصل از برخورد دو قطعه ابر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قعده
تصویر قعده
نوع نشستن، یک بار نشستن، مرکب انسان، فرش یا مسندی که بر آن بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ دَ)
مرد قریب پدران به جانب جد اکبر، مرد بعید پدران به جانب جد اکبر. از اضداد است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به قعدد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. (اقرب الموارد) :
پیشم چو ماه قعده شبرنگ از آن کشند
تا خوانم آفتاب جنیبت بر سخاش.
خاقانی.
قعده نقره خنگ روز آمده از جنیبتش
ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری.
خاقانی.
، خر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قعدات. (اقرب الموارد). ج، قعدان. (منتهی الارب) ، زین و پالان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ دی یَ)
مرد بسیارنشست و بسیارخواب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل قعدیه، کثیرالقعود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قیام نمودن به امر کسی، بازداشتن کسی را از حاجت وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنشستن از کار. (تاج المصادر بیهقی) ، ترک دادن کاری را و بنشستن از آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : تقعد عن الامر، ترک طلبه و عبارت اللسان ’لم یطلبه ’. (اقرب الموارد) ، واداشتن کسی از کار. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). واداشتن کسی را از کار و بازداشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
همنشین و قریب الاّباء از جد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هرچیز که ببالد و خمیده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قعده. (منتهی الارب). رجوع به قعده شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ)
عبدالصمدبن علی بن عبدالله بن عباس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ)
رجل قعدد، مرد قریب پدران به جانب جد اکبر. (منتهی الارب). القریب الاّباء من الجد الاعلی. (اقرب الموارد) ، بعید پدران به جانب جد اکبر. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). البعیدالآباء منه (ضد). (اقرب الموارد) ، مرد بددل ناکس بازایستاده از مکارم اخلاق خوار و حقیر. (منتهی الارب). الجبان اللئیم القاعد عن المکارم. (اقرب الموارد) ، گمنام. (منتهی الارب). الخامل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
برای مره. (اقرب الموارد)، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یرتفع (نبات الزقوم) نحو قعده الانسان و اکثر و اقل. (ابن بیطار). رجوع به قعده شود، مرکب انسان. (اقرب الموارد)، گستردنی که بر آن نشینند. (اقرب الموارد از لسان)،
{{مصدر}} نشستن. (غیاث اللغات) :
عشقها داریم با این خاک ما
زآنکه افتاده ست در قعده رضا.
مولوی.
- ذوالقعده، ماهی است که در آن از سفرها می نشستند. (اقرب الموارد). ماه یازدهم قمری است و یکی از چهار ماهی است که نزد عرب جاهلیت از ماههای حرام به شمار میرفت، چه در آن سفر و جنگ و خونریزی حرام بود. رجوع به ذوالقعده شود
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
نوعی از نشست، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را، فرزند پسین، للذکر و الاثنی و الجمع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- ذوالقعده، لغتی است در ذوالقعده. (اقرب الموارد). رجوع به ذوالقعده شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ دَ)
کثیرالقعود. (اقرب الموارد). بسیار نشیننده
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعود شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دی ی)
مرد بسیارنشست و بسیارخواب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
نسبت است به قعد. (منتهی الارب) ، آنکه رای او رای خوارج باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ دی ی)
مرد بسیارنشست و بسیارخواب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قعدی ّ شود، وامانده و عاجز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ)
جمع واژۀ قعده. (اقرب الموارد). رجوع به قعده شود
لغت نامه دهخدا
(قِ / قَ دَ کَلْ لاه)
سؤال میکنیم به خدا. گفته اند که گویا خداوند با تو نشسته و تو را نگهداری میکند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یا معنی آن این است که با تو همنشین شود کسی که صاحب هر نجوی است. (منتهی الارب). و قعدک اﷲ کلمه استعطاف است نه قسم به دلیل اینکه جواب ندارد. و آن مصدری است که به جای فعل نشسته چون عمرک اﷲ به معنی سألت اﷲ تعمرک، ای اطاله عمرک. همچنین قعدک اﷲ، ای قعدک اﷲ به معنی سألت اﷲ حفظک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بعد
تصویر بعد
پس، ضد قبل، سپس دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعد
تصویر رعد
بانگ کردن آسمان و غریدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قاعد، سترونان، جنگ نرفتگان، تنبل ها، نشیمن، زین پالان، چارپای شبان که برآن نشینند، فرش که روی آن نشینند، آنچه که بر روی آن نشینند از قبیل زین و اسب و غیره که بر آن سوار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعد
تصویر تقعد
قیام نمودن به امر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعدی
تصویر قعدی
نشیننده، ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعد
تصویر جعد
موی در هم پیچیده، مجعد، زلف، مرغول، موی کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعده
تصویر قعده
((قُ دَ یا دِ))
آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره، مرکب که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قعده
تصویر قعده
((قَ دَ یا دِ))
یک بار نشستن، مرکب انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصد
تصویر قصد
خواست، آهنگ، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقد
تصویر عقد
گواه گیران، پیمان، پیوند زناشویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قند
تصویر قند
کند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بعد
تصویر بعد
پس، آینده، فرامون، دیگر، سویگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعد
تصویر رعد
تندر، آذرخش
فرهنگ واژه فارسی سره