جدول جو
جدول جو

معنی قعاط - جستجوی لغت در جدول جو

قعاط
(قِ)
مرد سخت رانندۀ ستور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مرد سخت رانندۀ ستور و درشتی کننده بر آن. (آنندراج) ، خوب و برگزیده از هر چیز. (اقرب الموارد). رجوع به قعاط شود
لغت نامه دهخدا
قعاط
(قَعْ عا)
مرد سخت رانندۀ ستور، المتکبر الکزّ. (اقرب الموارد). رجوع به قعاط و قعاط شود
لغت نامه دهخدا
قعاط
(قَ)
مرد سخت رانندۀ ستور و درشتی کننده بر آن. (منتهی الارب). رجوع به قعاط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراط
تصویر قراط
چراغ، شعلۀ چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماط
تصویر قماط
قنداق، قسمت ته تفنگ که از چوب ساخته می شود، پارچه ای که کودک شیرخوار را در آن می بندند، قنداقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاط
تصویر قلاط
کلات، ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد، قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، پشلنگ، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
شکوفۀ انگور و مانند آن. (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن). نورالعنب و شبهه، او ما تناثر منه. الواحده قعاله. (اقرب الموارد) ، آنچه بریزد از شکوفۀ رز. (مهذب الاسماء) ، پشم ریزان شتر. (اقرب الموارد). پشم ریزان از شتر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قسطاء. (ناظم الاطباء). رجوع به قسطاء شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
رفتگی پرده و پوشش و برهنگی از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لغتی است در کشاط. (اقرب الموارد). رجوع به کشاط شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قطّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطّ شود، مثال که بر آن قطع کنند. (منتهی الارب). المثال الذی یحذی علیه. (اقرب الموارد) ، مدار سم ستور، سخت برپیچیدگی و مرغولی موی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت و شدید. (اقرب الموارد) ، کرانۀ بالائین غار کوه، کرانۀ کوه، کرانۀ سنگ که گویا بریده شده است. ج، اقطّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ طا)
مبالغه است از قطّ. رجوع به قطّ شود. (اقرب الموارد). خراط که حقه ساز است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
بس است مرا. (منتهی الارب). حسب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نیک تلخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ماء قعاع، آب سخت تلخ سطبر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به قعّ شود. و گویند قعاع آبی است که شورتر از آن نباشد و شکم شتران را بسوزاند. واحد و جمع در آن یکسان است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سیل سخت که همه را ببرد. (منتهی الارب). سیل قعاف، سیل قحاف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِرْ را)
قیراط. (اقرب الموارد) (النقود العربیه ص 28). به کسر قاف و تشدید مثل قیراط است. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
لغت نامه دهخدا
(قُ / قِ)
مرادی. نام جد یحیی بن هانی بن عروه بن قعاص. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماریی است گوسفند را که درحال کشد، بیماریی است که در سینه حادث گردد، گویی میشکند گردن را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در حدیث است: موتان یکون فی الناس کقعاص الغنم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ عاص ص)
شیر شتاب کشنده شکار را. (منتهی الارب). الاسد یقتل سریعاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماریی است که گوسفندان را از بسیارخواری پیدا گردد و بکشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن درد که گوسفند را درحال بکشد. (مهذب الاسماء). و در تهذیب و تکمله آمده است که قعاس پیچیدگیی است که بر اثر باد در گردن پیدا آید و اختصاصی به گوسفند ندارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ تُلْ عَ)
کوهی است از ذوالرقیبه. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چراغ یا بینی آن. (منتهی الأرب) (آنندراج). چراغ یا شعلۀ آن. (از اقرب الموارد) ، شعلۀ آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه از کنارۀ فتیله که سوخته باشد، آتش. (از اقرب الموارد) ، فاتحه و مرثیه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرط، جمع واژۀ قیراط. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرط و قیراط شود
لغت نامه دهخدا
(قُبْ با)
شکرینه. قبیطی. قبیطاء. قبیط. حلوای معروف است که ناطف نامند. معرب کبیده. رجوع به قبیط و قبیطی و قبیطاء و قبیطه و قبیته و قبیده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
واشدن از کسی و جداگردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وعاط
تصویر وعاط
گل زرد گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواط
تصویر قواط
شبان گوسبنان، سبدساز
فرهنگ لغت هوشیار
پاوند (قنداق)، ریسمان که باآن دست وپای گوسبندرابندند دزد، پاوند ساز پاوند دوز ریسمانی که بدان دست و پای گوسفند را بندند، پارچه ای که بدان دست و پای کودک را بندند، پارچه عریضی که کودک را بدان پیچند: پس در حال دایه بیامد و او را (کودک را) در قماط پیچید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعال
تصویر قعال
شکوفه مو، پشم شتر
فرهنگ لغت هوشیار
آماس گند (ورم بیضه)، کوته بالا مرد پارسی تازی گشته کلات (قلعه) کوتاه، قصیر
فرهنگ لغت هوشیار
مهره سنگی در نرد نمایان شدن، برهنه شدن برهنگی، کوس فشنگ (کوس قطار)، دوال پروانه راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
خراشگر خراشکار (خراط) نمونه، مرغولگی، کوه کنار، جمع قط، مردان کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباط
تصویر قباط
شکرینه
فرهنگ لغت هوشیار
قیراط بنگرید به قیراط (تک قرط افرازه ها) (افرازه شعله) چراغ، افرازه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعاط
تصویر سعاط
تندی تیزی دربوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماط
تصویر قماط
((قِ))
ریسمانی که با آن دست و پای گوسفند را بندند، پارچه عریضی که کودک را بدان پیچند
فرهنگ فارسی معین