نوعی حلوا، نوعی شیرینی، لوزینه نوعی خوراک که از خمیر آرد گندم درست می کنند، رشته جامه یا پارچۀ پرزدار، حولۀ بزرگ که پس از آب تنی روی دوش می اندازند و بدن را با آن خشک می کند
نوعی حلوا، نوعی شیرینی، لوزینه نوعی خوراک که از خمیر آرد گندم درست می کنند، رشته جامه یا پارچۀ پرزدار، حولۀ بزرگ که پس از آب تنی روی دوش می اندازند و بدن را با آن خشک می کند
شهری است به جزیره صقلیّه (سیسیل) که گروهی از شهداء تابعین در حدود سی تن در مقبرۀ شرقی آن به خاک رفته اند. و بین قطانه و قصریانه در مشرق جزیره قبر اسد بن حارث صاحب اسدیات در فقه است. وی از بزرگان نویسندگان به شمار آید. (معجم البلدان)
شهری است به جزیره صقلیّه (سیسیل) که گروهی از شهداء تابعین در حدود سی تن در مقبرۀ شرقی آن به خاک رفته اند. و بین قطانه و قصریانه در مشرق جزیره قبر اسد بن حارث صاحب اسدیات در فقه است. وی از بزرگان نویسندگان به شمار آید. (معجم البلدان)
گیاه و دانه هرچه باشد، یا جز گندم و جو و انگور و خرما، یا دانه ای که به پختن درآید، و نزد شافعی عدس و ماش و باقلا و کاردس (گاورس) و نخود است. (منتهی الارب) ، پارچه های بافته از پنبه. (اقرب الموارد). رجوع به قطنی شود، علف و سبزه تابستانی. ج، قطانی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
گیاه و دانه هرچه باشد، یا جز گندم و جو و انگور و خرما، یا دانه ای که به پختن درآید، و نزد شافعی عدس و ماش و باقلا و کاردس (گاورس) و نخود است. (منتهی الارب) ، پارچه های بافته از پنبه. (اقرب الموارد). رجوع به قُطْنی شود، علف و سبزه تابستانی. ج، قَطانی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جامۀ پرزه دار خوابناک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، چادر درپیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قطائف، قطف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - قطیفۀ حمامی، جامۀ پشمین که بعد از غسل، بدن را بدان پاک کنند، و ایضاً گلیم شب پوش یاپرده: مگر قطیفۀ حمامی است خلعت وصل که میدهندبه عاشق بتان لاله عذار هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار. شفیع اثر (از آنندراج از بهار عجم)
جامۀ پرزه دار خوابناک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، چادر درپیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قطائف، قُطُف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - قطیفۀ حمامی، جامۀ پشمین که بعد از غسل، بدن را بدان پاک کنند، و ایضاً گلیم شب پوش یاپرده: مگر قطیفۀ حمامی است خلعت وصل که میدهندبه عاشق بتان لاله عذار هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار. شفیع اثر (از آنندراج از بهار عجم)
آنچه از زمین خراج بریده شود. ج، قطائع. (اقرب الموارد). زمینهای بدون مالک و غیرمعموری است که خلیفه یا دولت به کسی می بخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد. و هر قطیعه به کسی منسوب است که به وی داده شده است. (معجم البلدان). مواضعی است در بغداد که منصور به اعیان دولت خود بخشید تا در آن سکونت ورزند و آبادان نمایند، و آن قطیعۀ اسحاق الارزق و قطیعۀ ام جعفر و قطیعۀزبیده بنت جعفر بن منصور و از آن قطیعه است اسحاق بن محمد بن اسحاق محدث و بنی جدار که بطنی است از خزرج، وگاهی جداری به سوی این قبیله منسوب گردد و قطیعۀ دقیق از آن است احمد بن جعفر بن حمدان محدث و دو قطیعۀ ربیع بن یونس که یکی را قطیعۀ خارجه دیگری را قطیعۀداخله نامند از آن است اسماعیل بن ابراهیم بن یعمر محدث و قطیعۀ ریسانه و قطیعۀ زهیر و قطیعۀ علی و قطیعۀ عیسی بن علی عم منصور و قطیعۀ فقهاء که به کرخ است و قطیعۀ نصاری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) فداء که اسیری را برای بازخریدن دهند. (عیون الانباء ج 2 ص 121) : فقال الملک نخاف ان یهرب و قطیعه کثیره و قال للملک سلمه الی و ضمانه علی فقال له تسلمه اذا جائت قطیعه کان لک منها الف دینار. (عیون الانباء ج 2 ص 121)
آنچه از زمین خراج بریده شود. ج، قطائع. (اقرب الموارد). زمینهای بدون مالک و غیرمعموری است که خلیفه یا دولت به کسی می بخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد. و هر قطیعه به کسی منسوب است که به وی داده شده است. (معجم البلدان). مواضعی است در بغداد که منصور به اعیان دولت خود بخشید تا در آن سکونت ورزند و آبادان نمایند، و آن قطیعۀ اسحاق الارزق و قطیعۀ ام جعفر و قطیعۀزبیده بنت جعفر بن منصور و از آن قطیعه است اسحاق بن محمد بن اسحاق محدث و بنی جدار که بطنی است از خزرج، وگاهی جداری به سوی این قبیله منسوب گردد و قطیعۀ دقیق از آن است احمد بن جعفر بن حمدان محدث و دو قطیعۀ ربیع بن یونس که یکی را قطیعۀ خارجه دیگری را قطیعۀداخله نامند از آن است اسماعیل بن ابراهیم بن یعمر محدث و قطیعۀ ریسانه و قطیعۀ زهیر و قطیعۀ علی و قطیعۀ عیسی بن علی عم منصور و قطیعۀ فقهاء که به کرخ است و قطیعۀ نصاری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) فداء که اسیری را برای بازخریدن دهند. (عیون الانباء ج 2 ص 121) : فقال الملک نخاف ان یهرب و قطیعه کثیره و قال للملک سلمه الی و ضمانه علی فقال له تسلمه اذا جائت قطیعه کان لک منها الف دینار. (عیون الانباء ج 2 ص 121)
نفس، زن شوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه محاذی یکدیگر باشد در بنا و عمارت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فارسیان به معنی مثل و مانند استعمال کنند. (آنندراج) : ما تیره شبیم و در جهان نیست امروز کسی قرینۀ ما. باقر کاشی (از آنندراج). ، مناسبت ظاهری میان دو چیز، مناسبت معنوی میان دو امر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) دو لفظ قافیه دار واقع در وسط دو مصراع بیتی. (ناظم الاطباء). آنچه در بعضی بحور در وسط هر دو مصرع بیت دو لفظ قافیه دار واقع شود. (آنندراج) ، در اصطلاح اهل عربیت، آنچه دلالت کند بر چیزی نه به وضع. مؤلف فوائدالضیائیه در بحث فاعل چنین تعریف کرده است: عصام الدین گوید: اگر مراد از ’نه به وضع’ این باشد که لفظ برای آن معنی وضع نشده این تعریف شامل معنی مجازی نیز میشود درحالی که بدان اطلاق نگردد، و اگر مراد این باشد که لفظ برای آن معنی و لوازم وضع نشده لازم آید که قرینه نه به تضمن و نه به التزام دلالت بر چیزی نکند و بطلان این روشن است، پس بهترآن است که گوئیم: قرینه امری است که دلالت بر چیزی کند بدون آنکه در آن چیز استعمال گردد، و آن بر دو قسم است: حالیه و مقالیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح منطقیان، قرینه در قیاس عبارت از کلام مؤلف است. در اساس الاقتباس آرد: در قیاس چون گوئیم: هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم، این قول مشتمل بر دو قول جازم است و از وضع این قول، بالذات برسبیل اضطرار لازم آید که هر انسانی جسم است، پس قول اول را که مشتمل بر این دو قول است به این اعتبار قیاس خوانندو هر یک از این دو قول که قیاس بر آن مشتمل است مقدمه خوانند و قول لازم را نتیجه و هر تألیف که به صدد استلزام قولی بود، اگر مستلزم بود و اگر نبود، آن رااقران خوانند و آن مؤلف را قرینه خوانند. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 186)
نفس، زن شوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه محاذی یکدیگر باشد در بنا و عمارت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فارسیان به معنی مثل و مانند استعمال کنند. (آنندراج) : ما تیره شبیم و در جهان نیست امروز کسی قرینۀ ما. باقر کاشی (از آنندراج). ، مناسبت ظاهری میان دو چیز، مناسبت معنوی میان دو امر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) دو لفظ قافیه دار واقع در وسط دو مصراع بیتی. (ناظم الاطباء). آنچه در بعضی بحور در وسط هر دو مصرع بیت دو لفظ قافیه دار واقع شود. (آنندراج) ، در اصطلاح اهل عربیت، آنچه دلالت کند بر چیزی نه به وضع. مؤلف فوائدالضیائیه در بحث فاعل چنین تعریف کرده است: عصام الدین گوید: اگر مراد از ’نه به وضع’ این باشد که لفظ برای آن معنی وضع نشده این تعریف شامل معنی مجازی نیز میشود درحالی که بدان اطلاق نگردد، و اگر مراد این باشد که لفظ برای آن معنی و لوازم وضع نشده لازم آید که قرینه نه به تضمن و نه به التزام دلالت بر چیزی نکند و بطلان این روشن است، پس بهترآن است که گوئیم: قرینه امری است که دلالت بر چیزی کند بدون آنکه در آن چیز استعمال گردد، و آن بر دو قسم است: حالیه و مقالیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح منطقیان، قرینه در قیاس عبارت از کلام مؤلف است. در اساس الاقتباس آرد: در قیاس چون گوئیم: هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم، این قول مشتمل بر دو قول جازم است و از وضع این قول، بالذات برسبیل اضطرار لازم آید که هر انسانی جسم است، پس قول اول را که مشتمل بر این دو قول است به این اعتبار قیاس خوانندو هر یک از این دو قول که قیاس بر آن مشتمل است مقدمه خوانند و قول لازم را نتیجه و هر تألیف که به صدد استلزام قولی بود، اگر مستلزم بود و اگر نبود، آن رااقران خوانند و آن مؤلف را قرینه خوانند. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 186)
گله رمه، بریدگی جدایی، سپاه، نانپاره زمین یاکشتزاری که فرمانروا به کسی واگذارد برای گذران زندگی، گیره (جیره) جدایی بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه، جمع قطائع (قطایع)
گله رمه، بریدگی جدایی، سپاه، نانپاره زمین یاکشتزاری که فرمانروا به کسی واگذارد برای گذران زندگی، گیره (جیره) جدایی بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه، جمع قطائع (قطایع)
قدیفه در فارسی: آبچین به پیمان که چیزی نخواهی رمن ندارم به مرگ آبچین و کفن (فردوسی) فرخشه سان پوسته رمن این واژه قطائف است که فارسیان قطایف گویند و گمان می رود که واژه (قطاب) را از آن برگرفته باشند، تاج خروس ازگیاهان جامه پرداز خوابناک، جمع قطائف (قطایف)، یا قطیفه حمام (حمامی)، قطیفه که پس از بیرون شدن از گرمابه تن را بدان خشک کنند: مگر قطیفه حمامی است خلعت وصل که می دهد بعاشق بتان لاله عذار هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار، تاج خروس، گل جعفری
قدیفه در فارسی: آبچین به پیمان که چیزی نخواهی رمن ندارم به مرگ آبچین و کفن (فردوسی) فرخشه سان پوسته رمن این واژه قطائف است که فارسیان قطایف گویند و گمان می رود که واژه (قطاب) را از آن برگرفته باشند، تاج خروس ازگیاهان جامه پرداز خوابناک، جمع قطائف (قطایف)، یا قطیفه حمام (حمامی)، قطیفه که پس از بیرون شدن از گرمابه تن را بدان خشک کنند: مگر قطیفه حمامی است خلعت وصل که می دهد بعاشق بتان لاله عذار هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار، تاج خروس، گل جعفری