جدول جو
جدول جو

معنی قطیعی - جستجوی لغت در جدول جو

قطیعی
(قَ)
محمد بن عمر بن حسین، مکنی به ابوالحسن. از محدثان است. وی از ابوالعباس احمد بن محمد بن عبدالعزیز روایت کند و تاریخی از بغداد گرد آورده. تولدش به سال 546 هجری قمری اتفاق افتاد. او به قطیعۀ عجم منسوب است. (معجم البلدان). رجوع به قطیعۀ عجم شود
احمد بن عمر بن حسین، مکنی به ابوالعباس. یکی از فقیهان و واعظان حنبلی است و به قطیعۀ عجم منسوب است. (معجم البلدان). رجوع به قطیعۀ عجم شود
اسماعیل بن ابراهیم بن معمر. یکی ازروات ثقه و بغدادی است. گویند وی به قطیعۀ ربیع منسوب است. (معجم البلدان). رجوع به قطیعۀ ربیع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطیع
تصویر قطیع
دسته ای از گاو یا گوسفند، گله، رمه، جمع واژۀ اقطاع و قطاع، جمع الجمع اقاطیع
قسمت اول شب، جمع اقاطع
آنچه از درخت بریده شود، شاخۀ درخت
نظیر، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطیعه
تصویر قطیعه
جدایی، بریدگی، وظیفه، قطعۀ ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
نسبت است به قطیف. (اللباب). رجوع به قطیف شود
لغت نامه دهخدا
ابومحمد بن محمد بن عبدالله اشبیلی از دانشمندان است و تألیفاتی دارد. او راست: الایماء الی مذاهب السبعه القراء. وی بسال 553 ق. وفات کرد. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قطیط. (اللباب). رجوع به قطیط شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بریدن خویشی و گسستن پیوند برادری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
آنچه از زمین خراج بریده شود. ج، قطائع. (اقرب الموارد). زمینهای بدون مالک و غیرمعموری است که خلیفه یا دولت به کسی می بخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد. و هر قطیعه به کسی منسوب است که به وی داده شده است. (معجم البلدان). مواضعی است در بغداد که منصور به اعیان دولت خود بخشید تا در آن سکونت ورزند و آبادان نمایند، و آن قطیعۀ اسحاق الارزق و قطیعۀ ام جعفر و قطیعۀزبیده بنت جعفر بن منصور و از آن قطیعه است اسحاق بن محمد بن اسحاق محدث و بنی جدار که بطنی است از خزرج، وگاهی جداری به سوی این قبیله منسوب گردد و قطیعۀ دقیق از آن است احمد بن جعفر بن حمدان محدث و دو قطیعۀ ربیع بن یونس که یکی را قطیعۀ خارجه دیگری را قطیعۀداخله نامند از آن است اسماعیل بن ابراهیم بن یعمر محدث و قطیعۀ ریسانه و قطیعۀ زهیر و قطیعۀ علی و قطیعۀ عیسی بن علی عم منصور و قطیعۀ فقهاء که به کرخ است و قطیعۀ نصاری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
فداء که اسیری را برای بازخریدن دهند. (عیون الانباء ج 2 ص 121) : فقال الملک نخاف ان یهرب و قطیعه کثیره و قال للملک سلمه الی و ضمانه علی فقال له تسلمه اذا جائت قطیعه کان لک منها الف دینار. (عیون الانباء ج 2 ص 121)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ عَ)
لقب عمرو بن عبیده بن الحارث بن سامه بن لوی. (منتهی الارب)
ابن عسس بن بغیض. پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
محمد بن عبدالرحمان بغدادی، معروف به ابن قریعه و مکنی به ابوبکر. منسوب است به جد خود نه به قریع. وی قاضی سندیه و جز آن از توابعبغداد بوده و نوادر عجیبی تدوین کرده است. در جمادی آلاخر سال 367 هجری قمری در شصت وپنج سالگی وفات یافت. (اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به ابن قریعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
نسبت است به قریع. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قریع شود
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
ربیع بن قزیع. از تابعیان است. وی از ابن عمر روایت کند و شعبه از او روایت دارد. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
نسبت است به قزیع. (اللباب). رجوع به قزیع شود
لغت نامه دهخدا
گله رمه، بریدگی جدایی، سپاه، نانپاره زمین یاکشتزاری که فرمانروا به کسی واگذارد برای گذران زندگی، گیره (جیره) جدایی بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه، جمع قطائع (قطایع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیعی
تصویر قلیعی
مرغ ابلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاعی
تصویر قطاعی
درتازی نیامده کاغذبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
تاشت تاشتیک آوریک (یقینی) یقینی: اجرای این امر قطعی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیع
تصویر قطیع
گله گوسفندان و رمه گاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیعه
تصویر قطیعه
((قَ عَ یا عِ))
جدایی، بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند، جمع قطایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطیع
تصویر قطیع
((قَ))
گله گوسفندان، رمه گاوان، آن چه از درخت بریده شود، بخش اول شب، همانند، همتا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
((قَ))
حتمی، یقینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
سد در سد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
Decisive, Definitive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
décisif, définitif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
decisivo, definitivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
решающий , окончательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
entscheidend, endgültig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
decydujący, ostateczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
вирішальний , остаточний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
decisivo, definitivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
decisivo, definitivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
beslissend, definitief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
निर्णायक , अंतिम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
menentukan, definitif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
결정적인
دیکشنری فارسی به کره ای