جدول جو
جدول جو

معنی قطیعاء - جستجوی لغت در جدول جو

قطیعاء
(قُ طَ)
نوعی از خرما، یا آن شهریزاست، اتقوا القطیعاء، یعنی از انقطاع یکدیگر برحذر باشید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطیعه
تصویر قطیعه
جدایی، بریدگی، وظیفه، قطعۀ ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطعات
تصویر قطعات
قطعه ها، پاره های چیزی، حصه ها، تکه ها، در علوم ادبی شعری که فقط مصراع های زوج آن هم قافیه باشد، جمع واژۀ قطعه
فرهنگ فارسی عمید
(صُ لَ)
موضعی است که عرب را در آن وقعه ای بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد لب پیچنده وقت سخن. (منتهی الارب) ، کسی که سخن را از بیخ حلق بیرون آورد. (از اقرب الموارد). رجوع به قیعر شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاع، (منتهی الارب)، بمعنی زمین پست هموار نرم دور از کوه، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فریاد کردن. (از اقرب الموارد). بانگ کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به قوقاه شود
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
قی. (منتهی الارب). قی که از گلو برآید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شُ یَ)
جمع واژۀ شیّع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شیع شود
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
پاره ای از شب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ بیّع. (منتهی الارب). رجوع به بیّع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دروعاء نهادن چیزی را، (از ’وع ی’)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ)
اطاعت کردن. از طعو مقلوب طوع. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
جمع واژۀ قطیع: به معنی شبیه و همتا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطیع شود
لغت نامه دهخدا
(ضِن ن)
خرامیدن و دست اندازان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تبختر و خرامانی و دست اندازان رفتن. (ناظم الاطباء). مطیطی (م ط طا) . رفتن با تبختر و دست اندازان. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ لَ)
شنیعۀ نمایان، هر رسوائی و فاحشه و کار بد ظاهر و پیدا، بلای سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
دهی است به زبید. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای زبید دریمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطع شود، رحم قطعاء، خویشی بریده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
گام نزدیک نهادن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نرم و شادان رفتن، بی آب و گیاه گردیدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بی آب و گیاه و مردم شدن مکان. (از اقرب الموارد) ، از اهل دورافتادن مرد بصحراء، بی طعام شدن. بی نان و خورش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرسنه گشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تهی شدن تن از گوشت و سر از موی. (از اقرب الموارد) ، جایی را بی آب و گیاه و مردم یافتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
جمع واژۀ بیّع
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گول. احمق: یا ابن قابعاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
شکرینه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قباط و قبیط و قبیطی و قبیده و قبیته شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نوعی از خرمای شیرین و خوشمزه. تمر و بسرقریثاء. (منتهی الارب) (آنندراج) : القریثاء و القراثاء اطیب التمر بسراً و تمره اسود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
سوراخ کلاکموش که بدان درون خانه درآید. (ناظم الاطباء). سوراخ موش دشتی. (مهذب الاسماء). ج، قواصع. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
مصغر قوباء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
منزلی است در راه مکه از کوفه بعد از مغیثه و قبل از واقصه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
گله رمه، بریدگی جدایی، سپاه، نانپاره زمین یاکشتزاری که فرمانروا به کسی واگذارد برای گذران زندگی، گیره (جیره) جدایی بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه، جمع قطائع (قطایع)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قطعه، تکه ها کژارها جمع قطعه. توضیح در عربی بکسر قاف و فتح طاء است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطعان
تصویر قطعان
جمع اقطع، بریده دستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطیعات
تصویر تقطیعات
جمع تقطیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطعاً
تصویر قطعاً
((قَ عَ نْ))
مطمئناً، یقیناً. در جمله منفی به معنی ابداً، هرگز و به هیچ وجه آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطعات
تصویر قطعات
((قَ طَ))
جمع قطعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطیعه
تصویر قطیعه
((قَ عَ یا عِ))
جدایی، بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند، جمع قطایع
فرهنگ فارسی معین