جدول جو
جدول جو

معنی قطی - جستجوی لغت در جدول جو

قطی
قوطی بنگرید به قوطی
تصویری از قطی
تصویر قطی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطیع
تصویر قطیع
دسته ای از گاو یا گوسفند، گله، رمه، جمع واژۀ اقطاع و قطاع، جمع الجمع اقاطیع
قسمت اول شب، جمع اقاطع
آنچه از درخت بریده شود، شاخۀ درخت
نظیر، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطین
تصویر قطین
از ریشه لاتینی پنبه کار پنبه دار چارک زاور، آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیل
تصویر قطیل
بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیع
تصویر قطیع
گله گوسفندان و رمه گاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیس
تصویر قطیس
آبنوس دروغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیب
تصویر قطیب
می آبکی می آمیخته، شیردرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیع
تصویر قطیع
((قَ))
گله گوسفندان، رمه گاوان، آن چه از درخت بریده شود، بخش اول شب، همانند، همتا
فرهنگ فارسی معین
گیاهی از تیره بداغها که بطور خودرو در نواحی شمال ایران میروید و گلهای آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاهها بکار میرود بیلسان: بیلاسان شبوقه خمان کبیر یاس کبود پلم. یاآقطی کبیر یا آقطی صغیر گیاهی از تیره بداغها دارای گلهایسفید ونامنظم و معطر که برای زینت در باغها کاشته میشود ابل بل شیرین بیل شمشاد پیچ بیلسان خرد طرثوت خمان صغیر خاما اقطی خمان الارض. یونانی تازی شده پلم درخت بیل از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آقطی
تصویر آقطی
پلم، درخت بیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقطی
تصویر اقطی
آقطی، گیاهی خودرو، با برگ هایی شبیه برگ بادام و گل های ریز سفید و معطر که برای زینت در باغچه کاشته می شود و از چوب آن در ساختن اشیای زینتی استفاده می شود، آقطی صغیر، خمان صغیر، شون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقطی
تصویر سقطی
فروشنده کالای پست، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، پیلور، خرده فروش، سقط فروش، چرچی، پیله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقطی
تصویر اقطی
((اَ))
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقتی، بیلسان، بیلاسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آقطی
تصویر آقطی
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقتی، بیلسان، بیلاسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آقطی
تصویر آقطی
گیاهی خودرو، با برگ هایی شبیه برگ بادام و گل های ریز سفید و معطر که برای زینت در باغچه کاشته می شود و از چوب آن در ساختن اشیای زینتی استفاده می شود، آقطی صغیر، خمان صغیر، شون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطیعه
تصویر قطیعه
جدایی، بریدگی، وظیفه، قطعۀ ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطیمه
تصویر قطیمه
شیرترشیده، اندکی خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیله
تصویر قطیله
هوله این واژه راکه پارسی است به نادرست حوله نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیفیات
تصویر قطیفیات
تاج خروسی ها تیره گیاهی تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیفه حمامی
تصویر قطیفه حمامی
خشک
فرهنگ لغت هوشیار
قدیفه در فارسی: آبچین به پیمان که چیزی نخواهی رمن ندارم به مرگ آبچین و کفن (فردوسی) فرخشه سان پوسته رمن این واژه قطائف است که فارسیان قطایف گویند و گمان می رود که واژه (قطاب) را از آن برگرفته باشند، تاج خروس ازگیاهان جامه پرداز خوابناک، جمع قطائف (قطایف)، یا قطیفه حمام (حمامی)، قطیفه که پس از بیرون شدن از گرمابه تن را بدان خشک کنند: مگر قطیفه حمامی است خلعت وصل که می دهد بعاشق بتان لاله عذار هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار، تاج خروس، گل جعفری
فرهنگ لغت هوشیار
گله رمه، بریدگی جدایی، سپاه، نانپاره زمین یاکشتزاری که فرمانروا به کسی واگذارد برای گذران زندگی، گیره (جیره) جدایی بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه، جمع قطائع (قطایع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیبه
تصویر قطیبه
شیر در هم، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیفه
تصویر قطیفه
((قَ عَ یا عِ))
حوله، چادرهای ورپیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطیعه
تصویر قطیعه
((قَ عَ یا عِ))
جدایی، بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند، جمع قطایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطیفه
تصویر قطیفه
نوعی حلوا، نوعی شیرینی، لوزینه
نوعی خوراک که از خمیر آرد گندم درست می کنند، رشته
جامه یا پارچۀ پرزدار، حولۀ بزرگ که پس از آب تنی روی دوش می اندازند و بدن را با آن خشک می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطب
تصویر قطب
پیر، میخ، نشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسطی
تصویر قسطی
پسادست، گاهانه، ماهانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قحطی
تصویر قحطی
خشکسالی، کمیابی، نایابی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوی
تصویر قوی
نیرومند، زورمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطعی
تصویر قطعی
سد در سد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطر
تصویر قطر
کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بطی
تصویر بطی
کند درنگین آهسته کند آهسته مقابل سریع تند، سست رو، درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلی
تصویر قلی
(پسرانه)
غلام، بنده، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند حسینقلی، حسنقلی
فرهنگ نامهای ایرانی