جدول جو
جدول جو

معنی قطلبه - جستجوی لغت در جدول جو

قطلبه
(قَ لَ بَ)
یکی قطلب. (اقرب الموارد). رجوع به قطلب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلبه
تصویر طلبه
طالب، دانشجوی علوم قدیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلبه
تصویر قلبه
چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن جفت گاو بگذارند، سبنج، سپنج
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَ)
درختی است که در کوههای شام بسیار میروید. برگهائی باریک و نرم و سخت سرخ دارد و دانه های آن چون انگور سبز است و هرگاه برسد چون یاقوت سرخ بود و بوی آن خوش است و طعم آن شیرین و هرگاه جویده شود تفالۀ آن چون کاه گردد. یکی آن قطلبه است. (اقرب الموارد از ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ بَ)
خواسته. مطلوب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ بَ)
ابن قیس بن عاصم. از مردان عرب. این شعر از یکی از فرزندان اوست:
و کنت اذا خاصمت خصماً کببته
علی الوجه حتی خاصمتنی الدراهم
فلما تنازعنا الخصومه غلبت
علی و قالوا قم فانک ظالم.
(عیون الاخبار ج 3 ص 123)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ بَ)
جمع واژۀ طالب. (منتهی الارب).
- طلبۀ علم، دانش پژوهان. جویندگان علم. و فارسی زبانان آن را به صورت مفرد بمعنی دانشجوی علوم قدیم بکار برند مانند عمله و تبعه
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ بَ)
جمع واژۀ قطب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
ستونه که نشانه بر وی نهند. (منتهی الارب) ، نصل هدف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ستونۀ آهنی که بر وی آسیا گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطب و قطب شود، نوعی از گیاه. (منتهی الارب). گیاهی است. (اقرب الموارد). ج، قطب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
شیر گوسفند و شیر شتر یا شیر بز و شیر میش به هم آمیخته، گروه: جأوا بقطیبتهم، ای بجماعتهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ بَ)
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
پاره ای از گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شتابی کردن، بر زمین افکندن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از بخش صالح آباد شهرستان ایلام. در 18000گزی جنوب خاوری صالح آباد و 2000گزی خاوری شوسۀ ایلام به تهران واقع است. موقع جغرافیائی آن کوهستانی گرمسیر است. 25 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کنجان چم و محصولات آن غلات، ذرت، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین آن از طایفۀ گچی ملکشاهی وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ بَ)
بسیاری سخن و اختلاط آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ بَ)
جمع واژۀ قلب. (اقرب الموارد). رجوع به قلب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ / بِ)
چوبی دراز آهن زده که بدان به واسطۀ جفت گاو زمین را شکافند. (آنندراج از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بَ)
بیماری و ماندگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ما به قلبه، ای داء و عیب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ بَ)
فرشتگان که اعمال عباد را نویسند و نگاه دارند، خلاف سفرۀ قریب که کرام الکاتبین اند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پارسی است غلیه چوبی دراز آهن زده که بدان جفت گاو زمین را شکافند قلوه پارسی است گرده گیاه مروارید سرخی، دستیانه، نژاده بزرگ تبار: زن بیماری، ماندگی سرخی، دستیانه، نژاده بزرگ تبار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطلب
تصویر قطلب
قاتل ابیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطلبه
تصویر خطلبه
سخن در هم سخن آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطبه
تصویر قطبه
پستانک آسیا، تیرکمان آبی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
دانش پژوهان، جویندگان علم، جمع طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیبه
تصویر قطیبه
شیر در هم، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
تکه گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبه
تصویر قلبه
((قُ بِ))
چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن گاو بگذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
((طَ لَ بِ))
جمع طالب، دانشجوی علوم دینی، خواهندگان، دانش پژوهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
((قُ بَ یا بِ))
تکه ای گوشت، قطعه ای از گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
هاوشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تلمیذ، دانش آموز، دانشجو، محصل (علوم دینی)
متضاد: استاد، دین پژوه، مذهب پژوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد