- قطعه
- تکه، بخش
معنی قطعه - جستجوی لغت در جدول جو
- قطعه
- باقیمانده دست بریده، جای برش، پاره از چیزی، تکه، دو دانه، عدد پاره چیزی، حصه، غالب شعری که قافیه را در مصراع اول بیت اول آن رعایت نکنند در آن از یک مضمون بحث کنند
- قطعه ((قِ عِ))
- پاره ای از هر چیز، حصه و بهره و قسمت، چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند، تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارا
- قطعه
- پارۀ چیزی، حصه، تکه، در علوم ادبی شعری که فقط مصراع های زوج آن هم قافیه باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بریدنگاه برشگاه مقطعه در فارسی مونث مقطع بنگرید به مقطع دستار مونث مقطع بریده شده، پاره پاره شده، تقطیع شده، شعر کوتاه قطعه، جمع مقطعات
دژ، کلات
سد در سد
بی گمان
جدایی، بریدگی، وظیفه، قطعۀ ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند
یک چکه، چک، چکه، یک دانه باران، در پزشکی نوعی داروی مایع که به مقدار یک چکه در چشم یا گوش ریخته می شود
قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
ساحت خانه، گشادگی و فضای خانه
به طور جزم و یقین، حتماً، حتم، شیرین، یقیناً، به یقین، حقاً، هر آینه
پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، دژ، دز، دیز، دیزه، ابناخون، اورا، کلات، قلاط، پشلنگ، رخّ، حصن، ملاذ، حصار بلند
مونث قاطع و دندان پیشین دندان گاز مونث قاطع
مونث قدع و شرمگین: زن گبه کوتاه (گبه جبه تازی گشته) مونث قدع و شرمگین: زن
چکاوک خاکستری از پرندگان موشیار از پرندگان
مفرد قطا یک سنگخوارک
پاره جداشده بریده افتاده سنگبری سنگتراشی، پرهیز از گوشت نزدترسایان
پارسی تازی گشته کاسه نیشزبان کاسه بشقاب بزرگ، جمع قصعات قصع قصاع
پانسه پشک، بهره یک بارزدن یک بارکوفتن یک بار کوفتن یک بار زدن، نصیب بهره سهم، قطعه ای کاغذ چوب یا استخوان و مانند آن که به وسیله فال زدن یا آن نصیب کسی را معین کنند پشتک
تاشت تاشتیک آوریک (یقینی) یقینی: اجرای این امر قطعی است
جمع قطیع بمعنی شبیه و همنوع، بی بروبرگرد بی گمان، هرگز به هیچ روی درفارسی به گونه دوپهلو به کارمی رود یقینا مطمئنا: در صورت کوشش قطعا به مقصود خواهد رسید. توضیح در جمله منفی به معنی ابدا هرگز و به هیچوجه آید: ... قدید کرده اند در تمام سال قطعا تغییری بدان راه نیافته نه از جهت طعم و از بوی
پاره ای آب را از جائی چکد
پستانک آسیا، تیرکمان آبی از گیاهان
جمع قانع، کم خواهان خرسندان کم گساران، باریکه شن سرکوه، سر کوهان
پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، حصار بلند را گویند
گله رمه، بریدگی جدایی، سپاه، نانپاره زمین یاکشتزاری که فرمانروا به کسی واگذارد برای گذران زندگی، گیره (جیره) جدایی بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه، جمع قطائع (قطایع)
گوشت ران، دنبالچه درمرغان پاره ای پنبه، چاکرهمه هزارلا درنشخوارکنندگان
مونث قطعی: حرکت قطعیه
سربند انبان، برگزیده داراک سرکوهان، مگس شتر، سرنای
((قَ عَ یا عِ))
فرهنگ فارسی معین
جدایی، بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند، جمع قطایع