جدول جو
جدول جو

معنی قطایف - جستجوی لغت در جدول جو

قطایف
قطیفه ها، جامه ها یا پارچه های پرزدار، نوعی حلوا، لوزینه ها، جمع واژۀ قطیفه
تصویری از قطایف
تصویر قطایف
فرهنگ فارسی عمید
قطایف
جمع قطیفه: الف - جامه های پرزدار خوابناک ب - چادر های پیچیده، لوزینه، رشته ای که از میوه گندم سازند، نوعی حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
قطایف
جمع قطیفه، لوزینه، نوعی حلوا
تصویری از قطایف
تصویر قطایف
فرهنگ فارسی معین
قطایف
دیدن قطایف درخواب بر چهار وجه است. اول: سخن لطیف. دوم: مال حلال. سوم: منفعت. چهارم: نعمت .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طایف
تصویر طایف
طواف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطایف
تصویر لطایف
لطیفه ها، سخنان نیکو و پسندیده که باعث شادی و انبساط می شود، در فلسفه لطیف ها، کنایه از نکته های نغز، کنایه از امر بسیار دقیق که قابل درک است و قابل بیان نیست، جمع واژۀ لطیفه
فرهنگ فارسی عمید
(لَ یِ)
جمع واژۀ لطیفه. لطائف. لطیفه ها. رجوع به لطیفه شود: ابوالمظفر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف. (تاریخ بیهقی ص 247). رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگذارد و لطایف به حدی به کار آورد تا آن قوم رابه خوابی فروکرد. (تاریخ بیهقی ص 691). و آن اطناب ومبالغت مقرون به لطایف و ارادات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است. (کلیله و دمنه). ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان برلطایف صنع باری و عواید کرم او شکر میگفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). آن صحایف لطایف نگار و منشآت غرابت آثار. (حبیب السیر ص 123). و رجوع به لطائف شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
پی شناس. رجوع به قائف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
شهری است به بحرین که اینک بزرگترین شهر آن ناحیه است. (منتهی الارب) (معجم البلدان). شهری است در ناحیۀ احساء که قرمطیان بر آن مستولی شدند. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هنگام چیدن میوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطاف شود، دایه و کنیزک. (منتهی الارب). علم للامه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائف شود
لغت نامه دهخدا
(خُ بُ زُلْ قَ یِ)
نان روغن دار است که در گرفتن سبوس آن مبالغه نکرده باشند و در قوت مثل کسمه و بهتر از اوست. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
نان گوزینه ولوزینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رشته ای که از میدۀ گندم سازند و آن را رشتۀ قطائف خوانند. (آنندراج از منتخب). و در لطائف نوشته که حلوائی است نفیس، و عرب آن را کنافه گویند و قطائف نگویند. (آنندراج) ، نوعی از خرما که سرخ سپیدی آمیز و باریک میان باشد، جمع واژۀ قطیفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطیفه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ یِ)
اطائف. موضعی است در شعر مرقش:
بودک ما قومی اذاما هجوتهم
اذا هب فی المشتاه ریح اطائف.
(از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قایف
تصویر قایف
قیافه شناس، پی شناس پی بر، جمع قافه قایفین (قائفین)
فرهنگ لغت هوشیار
زمان میوه چینی هنگام درو، گام تنگ، جمع فطف، میوه ها چیده خوشه ها چیده اوان چیدن میوه، چیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لطیفه: چیزهای نیکو و نغز: ابوالمظفر رئیس غزنین - نایب پدرش خواجه علی - به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف، گفتارهای نرم و مطبوع: رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگزارد و لطایف بحدی بکار آورد تا آن قوم را بخوابی فرو کرد، دقایق نکات باریک: ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطائف
تصویر قطائف
نوعی شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایف
تصویر طایف
طواف کننده، شبگرد عسس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایف
تصویر طایف
((یِ))
طواف کننده، شبگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایف
تصویر قایف
((یِ))
قیافه شناس، پی شناس، پی بر، جمع قافه، قایفین (قائفین)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاف
تصویر قطاف
((قِ))
هنگام چیدن میوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطایف
تصویر لطایف
((لَ یِ))
جمع لطیفه
فرهنگ فارسی معین