جدول جو
جدول جو

معنی قطانه - جستجوی لغت در جدول جو

قطانه
(قَ نَ)
دیگ. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قطانه
(قَ ءِ)
شهری است به جزیره صقلیّه (سیسیل) که گروهی از شهداء تابعین در حدود سی تن در مقبرۀ شرقی آن به خاک رفته اند. و بین قطانه و قصریانه در مشرق جزیره قبر اسد بن حارث صاحب اسدیات در فقه است. وی از بزرگان نویسندگان به شمار آید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قطانه
دیگ پنبه فروشی
تصویری از قطانه
تصویر قطانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بطانه
تصویر بطانه
آستر، آستر چیزی، آستر لباس، راز، سر درون، راز نهانی، رازدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاره
تصویر قطاره
آنچه از چیزی بچکد، چکیده از هر چیز، آب اندک
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شیخ جاوی. از دانشمندان است. او راست: تسهیل الامانی فی شرح عوامل الجرجانی. کتاب دیگری به نام تسریح العوامل فی شرح العوامل از همین مؤلف در مصر به سال 1325 هجری قمری با کتاب تسهیل الاسماء به چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1517)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
آنچه از سریش و خاک اره سرشته جام شیشه را بدان به در چسبانند. و اصطلاحاً بطانه کردن، مالیدن گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
دهی از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و خرما. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
بطانه. آستر جامه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (جهانگیری). آستر جامه و جز آن. (منتهی الارب). آستر قبا و غیره. (غیاث). آستر چیزی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27). آستر. (فرهنگ نظام). آستر. زیره. مقابل ظهاره ابره. رویه. (یادداشت مؤلف). ج، بطانات. (جهانگیری) : و اگر (اماس) اندر غشا باشد که زندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری، آنرا برسام گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
زانسان که روز مجلس در خلعتی که بخشد
ز اطلس بطانه سازد پروانۀ نوالش.
خاقانی.
بطانۀ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهارۀ کحلی فلک دوختند. (ترجمه تاریخ یمینی).
گردد آنگه فکر نقش نامها
این بطانه روی کار جامها.
(مثنوی).
ارغوانی روی اوبطانه اش گلگون بود
گر بیابندش بجامه خانه قاری دوید.
نظام قاری (ص 117).
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
اندک طعام گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کم خوار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : قتن الرجل قتانه، اندک طعام گردید و کم خوار شد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
قوس قزح. (اقرب الموارد از لسان) (مهذب الاسماء). رجوع به قسطان و قسطانی و قسطانیه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
دهی است میان ری و ساوه. (منتهی الارب). این قریه در یک منزلی ری واقع است، و آن را بستانه خوانند. (معجم البلدان). کستانه. (سمعانی). دهی است از ری و ساوه، و جماعتی از محدثان بدان منسوبند. و آن را کشتانه نیز خوانند. (اللباب). دهی است در راه ساوه که تا ری یک مرحله فاصله دارد. و بدان کستانه نیز گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
آنچه از انگور در هنگام چیدن افتد. (اقرب الموارد). غژم افتاده از خوشه به درودن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ نی ی)
ج قطنیّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطنیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ قَ)
فطانت. رجوع به فطانت شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
پارۀ جداکرده از چیزی، آنچه از بریدن افتد، پارۀ جداشده از ادیم خاصه، لقمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخن نتوان گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطع الرجل قطاعهً، لم یقدر علی الکلام. (اقرب الموارد) ، کم شدن زبان درازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَخ خ)
مرغول و پیچان گردیدن موی. (منتهی الارب). کوتاه و پیچان بودن موی. (اقرب الموارد). رجوع به قطط شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
چکیده از خون و جز آن. (منتهی الارب). چکیدۀ هر چیزی، آب اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
پاره ای از گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ قِطْ طا نَ)
حقطان. مرد کوتاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کلان شکم گردیدن. بطن بطانه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پر شدن شکم کسی از طعام. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمانه
تصویر قمانه
کهنه نوزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنانه
تصویر قنانه
بردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
تکه گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
کوس اشتران، درد غند (غند قند) چکانه (قطره چکان) چکه، آب کم بستن شتران بر نسقی واحد و پشت سر هم، دردی که از جوشاندن قند سفید به دست آید: (قناد)، . . ششم کرت بجوشانند (قند سفید را) دردی ماند که آن را قطاره خوانند بغایت سیاه و کدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
پاره جداشده بریده افتاده سنگبری سنگتراشی، پرهیز از گوشت نزدترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطافه
تصویر قطافه
غژم دانه انگورافتاده از خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطامه
تصویر قطامه
پرورن زن (ورن شهوت) دندانکن آنچه بادندان کنده ودور انداخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطنه
تصویر قاطنه
مونث قاطن بنگرید به قاطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطانه
تصویر فطانه
فطانت در فارسی زیرکی زیرک گشتن، پی بردن سر در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطانه
تصویر بطانه
آستر لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطانه
تصویر بطانه
((بِ نِ))
دوستی بی آلایش، راز نهانی، محرم راز و اسرار، آستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
((قُ بَ یا بِ))
تکه ای گوشت، قطعه ای از گوشت
فرهنگ فارسی معین