جدول جو
جدول جو

معنی قطارگز - جستجوی لغت در جدول جو

قطارگز
(قَ گَ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 42 هزارگزی باختر بیرجند. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیر است. سکنۀ آن 12 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. مزرعۀ زیر آب جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطار
تصویر قطار
وسیله ای نقلیه مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و به وسیلۀ لکوموتیو حرکت می کند، ترن
چند حیوان بارکش که آن ها را پشت سر هم ردیف کنند، ردیف
در موسیقی گوشه ای در بیات ترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطار
تصویر قطار
قطرها، باران ها، آنچه بچکد، جمع واژۀ قطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاره
تصویر قطاره
آنچه از چیزی بچکد، چکیده از هر چیز، آب اندک
فرهنگ فارسی عمید
(قَ گُ سَ)
دهی از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 23500 گزی جنوب باختری بوکان و 17500 گزی باختر بوکان به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، هوای آن معتدل و مالاریایی و سکنۀ آن 497 تن است. آب آن ازسیمین رود و محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ طا / قُطْ طا)
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 49000 گزی جنوب خاوری مراغه و 16000 گزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 408 تن میباشد. آب آن از قوری چای و محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام، زردآلو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
باران بزرگ قطره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
یک رسته شتر. (منتهی الارب). القطار من الابل، قطعه علی نسق واحد. ج، قطر، قطرات. تقول: رأیت قطاراً من الابل و قطراً. (اقرب الموارد). شتران قطارشده و بر یک نسق رونده، و در اصطلاحات الشعرا ده شتر فراهم آمده. (آنندراج) ، و حالااطلاق آن بر جمعی از هر چیز کنند، و با لفظ بودن و کشیدن و بستن استعمال نمایند. (آنندراج) :
از گوزنان هست بر هامون گروه اندر گروه
وز کلنگان هست بر گردون قطار اندر قطار.
امیرمعزی (از آنندراج).
نبوده ست در کوچۀ لاله زار
شقایق بدین رنگ هرگز قطار.
ملا طغرا (در تعریف نی، از آنندراج).
کاردلم به کودک شوخی فتاده است
کو همچو بیضه میشکند صد قطار دل.
ملاطغرا (از آنندراج).
به تار موی ببندد هزار زیبا را
چو گل فروش که گل را قطار می بندد.
امیرخسرو (از آنندراج).
ز شرزه شیران افکنده شد سپاه سپاه
ز زنده پیلان آورده شد قطارقطار.
؟ (از آنندراج).
، مجموعۀ اطاقهایی که با لوکوموتیو پشت سر هم روی خطّ آهن حرکت کند. ترن. (از فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ قطره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قریه ای است از قراء نیشابور که شاید بدان کارز نیز گفته شود. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
جمع واژۀ قطرب. غولان نر. (آنندراج). رجوع به قطرب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
چکیده از خون و جز آن. (منتهی الارب). چکیدۀ هر چیزی، آب اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ ری ی)
نسبت است به قطاره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطاره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ری ی)
مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : حیه قطاری، بضم، مار سیاه که در تنه درخت جای گیرد، یا مار که زهر وی از دهنش بچکد جهت فزونی. (منتهی الارب). رجوع به قطاریه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. 36هزارگزی شمال باختری درمیان و 86هزارگزی جنوب باختری راه بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِگَ)
اصطلاحی است که گاهی به جای کیلومتر به کار میرود و واحد طول در مسافت شهرها و راههاست
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان کرمان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قُ ری یَ)
مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : حیه قطاریه، تأوی الی قطرجبل. (اقرب الموارد از لسان). رجوع به قطاری شود
لغت نامه دهخدا
(قَ گَ)
دهی از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری اسفراین. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 3 تن میباشد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ)
دهی از دهستان جلگه زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع در 120 هزارگزی جنوب باختری قصبه رود و 15 هزارگزی جنوب مالرو عمومی زوزن به چاه باغ. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرم سیر است. سکنۀ آن 270 تن میباشد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هایهوی جنگ، یعنی شور و غوغائی که به وقت جنگ و امثال آن برمی آید. (آنندراج از غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطاریق
تصویر قطاریق
های و هوی جنگ غوغای جنگ کوکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارگز
تصویر هزارگز
هزارچشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطار
تصویر قطار
اطاقهای راه آهن که پشت سر هم حرکت کنند، یک ردیف شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطارب
تصویر قطارب
جمع قطرب، دیوان نر نره ّ دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاریه
تصویر قطاریه
مار سیاه، اژدر مار، مار زهرپاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراگز
تصویر قراگز
ترکی زال نام جایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاری
تصویر قطاری
مار سیاه، اژدر مار، مار زهرپاش
فرهنگ لغت هوشیار
کوس اشتران، درد غند (غند قند) چکانه (قطره چکان) چکه، آب کم بستن شتران بر نسقی واحد و پشت سر هم، دردی که از جوشاندن قند سفید به دست آید: (قناد)، . . ششم کرت بجوشانند (قند سفید را) دردی ماند که آن را قطاره خوانند بغایت سیاه و کدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطار
تصویر قطار
((قَ))
یک رشته شتر، در فارسی نام وسیله مسافربری، ترن، صف، ردیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطار
تصویر قطار
ترن
فرهنگ واژه فارسی سره
راسته، رده، ردیف، صف، ترن
فرهنگ واژه مترادف متضاد