وسیله ای نقلیه مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و به وسیلۀ لکوموتیو حرکت می کند، ترن چند حیوان بارکش که آن ها را پشت سر هم ردیف کنند، ردیف در موسیقی گوشه ای در بیات ترک
وسیله ای نقلیه مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و به وسیلۀ لکوموتیو حرکت می کند، تِرَن چند حیوان بارکش که آن ها را پشت سر هم ردیف کنند، ردیف در موسیقی گوشه ای در بیات تُرک
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 49000 گزی جنوب خاوری مراغه و 16000 گزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 408 تن میباشد. آب آن از قوری چای و محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام، زردآلو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 49000 گزی جنوب خاوری مراغه و 16000 گزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 408 تن میباشد. آب آن از قوری چای و محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام، زردآلو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یک رسته شتر. (منتهی الارب). القطار من الابل، قطعه علی نسق واحد. ج، قطر، قطرات. تقول: رأیت قطاراً من الابل و قطراً. (اقرب الموارد). شتران قطارشده و بر یک نسق رونده، و در اصطلاحات الشعرا ده شتر فراهم آمده. (آنندراج) ، و حالااطلاق آن بر جمعی از هر چیز کنند، و با لفظ بودن و کشیدن و بستن استعمال نمایند. (آنندراج) : از گوزنان هست بر هامون گروه اندر گروه وز کلنگان هست بر گردون قطار اندر قطار. امیرمعزی (از آنندراج). نبوده ست در کوچۀ لاله زار شقایق بدین رنگ هرگز قطار. ملا طغرا (در تعریف نی، از آنندراج). کاردلم به کودک شوخی فتاده است کو همچو بیضه میشکند صد قطار دل. ملاطغرا (از آنندراج). به تار موی ببندد هزار زیبا را چو گل فروش که گل را قطار می بندد. امیرخسرو (از آنندراج). ز شرزه شیران افکنده شد سپاه سپاه ز زنده پیلان آورده شد قطارقطار. ؟ (از آنندراج). ، مجموعۀ اطاقهایی که با لوکوموتیو پشت سر هم روی خطّ آهن حرکت کند. ترن. (از فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ قطره. (منتهی الارب)
یک رسته شتر. (منتهی الارب). القطار من الابل، قطعه علی نسق واحد. ج، قُطُر، قُطُرات. تقول: رأیت قطاراً من الابل و قُطُراً. (اقرب الموارد). شتران قطارشده و بر یک نسق رونده، و در اصطلاحات الشعرا ده شتر فراهم آمده. (آنندراج) ، و حالااطلاق آن بر جمعی از هر چیز کنند، و با لفظ بودن و کشیدن و بستن استعمال نمایند. (آنندراج) : از گوزنان هست بر هامون گروه اندر گروه وز کلنگان هست بر گردون قطار اندر قطار. امیرمعزی (از آنندراج). نبوده ست در کوچۀ لاله زار شقایق بدین رنگ هرگز قطار. ملا طغرا (در تعریف نی، از آنندراج). کاردلم به کودک شوخی فتاده است کو همچو بیضه میشکند صد قطار دل. ملاطغرا (از آنندراج). به تار موی ببندد هزار زیبا را چو گل فروش که گل را قطار می بندد. امیرخسرو (از آنندراج). ز شرزه شیران افکنده شد سپاه سپاه ز زنده پیلان آورده شد قطارقطار. ؟ (از آنندراج). ، مجموعۀ اطاقهایی که با لوکوموتیو پشت سر هم روی خطّ آهن حرکت کند. ترن. (از فرهنگ فارسی معین) ، جَمعِ واژۀ قطره. (منتهی الارب)
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی قَرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن قَرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن قَرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن قَرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن قَرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان قَرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
جمع واژۀ قطر. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (آنندراج). بمعنی کرانه ها و قطرها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : بمی و مطرب خوش نغمه شغب بیش نمای که ز انصاف تو اقطار جهان بی شغب است. انوری. باد گیسوی عروسان چمن شانه کند بوی نسرین و قرنفل ببرد در اقطار. سعدی. رجوع به قطر شود، کفایت کردن کسب کسی را، نشانیدن، لنگ شدن، بر جای مانده گردانیدن، کندن چاه را بقدر قعده. و نشستن جای یا تا آب نارسانیده گذاشتن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گذاشتن حفر چاه را پیش از رسیدن به آب
جَمعِ واژۀ قُطر. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (آنندراج). بمعنی کرانه ها و قطرها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : بمی و مطرب خوش نغمه شغب بیش نمای که ز انصاف تو اقطار جهان بی شغب است. انوری. باد گیسوی عروسان چمن شانه کند بوی نسرین و قرنفل ببرد در اقطار. سعدی. رجوع به قطر شود، کفایت کردن کسب کسی را، نشانیدن، لنگ شدن، بر جای مانده گردانیدن، کندن چاه را بقدر قعده. و نشستن جای یا تا آب نارسانیده گذاشتن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گذاشتن حفر چاه را پیش از رسیدن به آب
مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : حیه قطاری، بضم، مار سیاه که در تنه درخت جای گیرد، یا مار که زهر وی از دهنش بچکد جهت فزونی. (منتهی الارب). رجوع به قطاریه شود
مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : حیه قطاری، بضم، مار سیاه که در تنه درخت جای گیرد، یا مار که زهر وی از دهنش بچکد جهت فزونی. (منتهی الارب). رجوع به قطاریه شود
زیرک باهوش، چالاک چابک، کسی که در دکان نانوایی نان بتنور زند، مردی جست و چابک که با لباس مخصوص پیشاپیش شاهان و امیران رود و یا نامه ای را به سرعت به مقصد رساند پیاده چالاک. باهوش زیرک آب زیر کاه، فرومایه، دشنه کش چاغو کش شترنگباز، منگیا گر منگورز (قمار باز)، جمع شاطر، نوندان نانگیران
زیرک باهوش، چالاک چابک، کسی که در دکان نانوایی نان بتنور زند، مردی جست و چابک که با لباس مخصوص پیشاپیش شاهان و امیران رود و یا نامه ای را به سرعت به مقصد رساند پیاده چالاک. باهوش زیرک آب زیر کاه، فرومایه، دشنه کش چاغو کش شترنگباز، منگیا گر منگورز (قمار باز)، جمع شاطر، نوندان نانگیران
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)
افزار جدول کشان و آن آلتی است پولادی یا چوبی یا استخوانی راست و مستقیم (معمولا به طول 20 تا 50 سانتیمتر و به عرض 3 تا 5 ساتنیمتر) که بدان خط مستقیم کشند مسطر. توضیح: همین کلمه است که به صورت ستاره (مشدد و مخفف) تحریف شده
افزار جدول کشان و آن آلتی است پولادی یا چوبی یا استخوانی راست و مستقیم (معمولا به طول 20 تا 50 سانتیمتر و به عرض 3 تا 5 ساتنیمتر) که بدان خط مستقیم کشند مسطر. توضیح: همین کلمه است که به صورت ستاره (مشدد و مخفف) تحریف شده
کوس اشتران، درد غند (غند قند) چکانه (قطره چکان) چکه، آب کم بستن شتران بر نسقی واحد و پشت سر هم، دردی که از جوشاندن قند سفید به دست آید: (قناد)، . . ششم کرت بجوشانند (قند سفید را) دردی ماند که آن را قطاره خوانند بغایت سیاه و کدر بود
کوس اشتران، درد غند (غند قند) چکانه (قطره چکان) چکه، آب کم بستن شتران بر نسقی واحد و پشت سر هم، دردی که از جوشاندن قند سفید به دست آید: (قناد)، . . ششم کرت بجوشانند (قند سفید را) دردی ماند که آن را قطاره خوانند بغایت سیاه و کدر بود