جدول جو
جدول جو

معنی قطابی - جستجوی لغت در جدول جو

قطابی
(قُ)
نسبت است به قطابه. رجوع به قطابه شود
لغت نامه دهخدا
قطابی
(قُ)
مثل سنبوسه چیزی است که در روغن بریان نمایند، و در فارسی بودن این لفظ نظر است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قطابی
(قُ)
محمد بن سنجر. از مردم گرگان است که در قطابه سکونت داشت و در بغداد حدیث نوشت. وی از محمد بن یوسف قربانی روایت کند و گروهی از او روایت دارند. او به سال 258 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قطابی
درتازی نیامده شاید پارسی باشد غتابی سنبوسه از خوردنی ها چیزی است مانند سنبوسه و آن را در روغن پزند. توضیح این کلمه در عربی نیامده و مولف غیاث گوید: در فارسی بودن این لفظ نظر است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلابی
تصویر قلابی
تقلبی، ساختگی، بدل، ناسره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاب
تصویر قطاب
نوعی نان روغنی به شکل سنبوسه که از زردۀ تخم مرغ، ماست، گلاب، روغن و هل تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
شیخ جاوی. از دانشمندان است. او راست: تسهیل الامانی فی شرح عوامل الجرجانی. کتاب دیگری به نام تسریح العوامل فی شرح العوامل از همین مؤلف در مصر به سال 1325 هجری قمری با کتاب تسهیل الاسماء به چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1517)
لغت نامه دهخدا
(حَطْ طا)
منسوب به حطاب. (الانساب). رجوع به حطاب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ری ی)
مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : حیه قطاری، بضم، مار سیاه که در تنه درخت جای گیرد، یا مار که زهر وی از دهنش بچکد جهت فزونی. (منتهی الارب). رجوع به قطاریه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ می ی)
شاعری است ثعلبی به نام عمیر بن سیبم. (از منتهی الارب). نام وی عمر بن شیبم بن عمرو تغلبی و از شاعران نصرانی است که معاصر اخطل بود. وی به سال 710 میلادی متولد شده است. اشعاری دارد که در طبقۀ نخست به شمار می آید. شهرت وی هنگامی آغاز شد که برای مدح ولید بن عبدالملک خلیفۀ اموی به دمشق رفت، او را گفتند که خلیفه بخیل است و شاعران را چیزی نمیدهد، برو و عبدالواحد بن سلیمان را مدح کن، وی چنین کرد و وقتی از او پرسیدند که چه میخواهد، گفت آرزو میکنم که سی شتر به من صله داده شود. عبدالواحد دستور داد که پنجاه شتر با بارهای گندم و خرما و جامه به وی دهند. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1516 از مجانی الادب ج 4 ص 293). دیوان قطامی با مقدمه ای و ملاحظاتی از موسیو برت به زبان آلمانی و شروحی به زبان عربی در لیدن به سال 1902 میلادی چاپ شده است. در دار الکتب المصریه نسخه ای خطی از این دیوان موجود است که به سال 582 هجری قمری نوشته شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1516)
لقب شاعری است کلبی به نام حصین بن جمال، و کنیۀ او ابوالشرقی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نی ی)
ج قطنیّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطنیه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بی ی)
نسبت است به قباب. رجوع به قباب شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
ابومحمدعبدالله بن محمد بن حرب الخطاب. وی از نحویان بود و مذهب کوفی در نحو داشت و او راست کتاب النحو الکبیر و کتاب النحو الصغیر و کتاب عمود النحو. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خِ بی ی)
منسوب به خطابه: سخنهای خطابی و امثال آن که بنظر اول آنرا نظرهالحرفا گویند. (جهانگشای جوینی) ، لفظی و زبانی و شفاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
پاره ای از گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُلْ لا)
مصنوع. مزوّر. قلب. ساختگی. بدل. عملی، پول قلب. (ناظم الاطباء). ناسره، مردم دغاباز. (ناظم الاطباء). مجازاً هر مکار و دغل را گویند. (آنندراج) :
مژه بر هم بهشت را دیدم
دور ازین زاهدان قلابی.
طالب آملی (از آنندراج).
، کسی که سکۀ ناروا زند. (آنندراج) :
به دست بوالهوس داغی که می بینی ز عشق او
زری باشد که قلابی به نام شاه میسازد.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
قوباء و آن ادرفن و نوعی از خشکریشه است که در پوست آدمی پدید آید. (ناظم الاطباء). و علی القوابی (کافور) بشحم البط... (مفردات قانون ابوعلی، در کلمه کافور)،
{{صفت}} زن سترده موی. (ناظم الاطباء). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بی ی)
سپید. قهاب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قهاب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ری ی)
نسبت است به قطاره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطاره شود
لغت نامه دهخدا
آمیختگی، ته غدر (غدر جیبه ّ پیراهن راگویند) بخشی ازغدرکه به جامه دوخته شده در تازی نیامده و گمان می رود که فارسی گویان آن را از (قطائف) برگرفته باشند فرخشه فرخشته بسا کسا که بره است و فرخشه برخوانش بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر (رودکی) فرخشه شکربورا سان پوست (گویش گیلکی) گلاج آمیختگی مزح، جیب گریبان جامه. نوعی شیرینی است. برای تهیه خمیر جهت قطاب 3 کیلو آرد سفید خوب را الک می کنند و 300 گرم نشاسته را هم الک کنند و با 6 زرده تخم مرغ با یک پیاله گلاب یا بید مشک و 15 گرم مغز هل کوبیده مخلوط نمایند. سپس 750 گرم روغن را گرم کرده روی آرد ریخته خمیر کنند و کمی هم مایه خمیر ریخته در آن زنند (خمیر باید سفت باشد) پس از نیم ساعت از آن بقدر یک گردو یا بزرگتر چونه گیرند و با نورد چوبی پهن کنند و با گیلاس شیشه یی آن را دایره وار برند. آنگاه مغز فندق و پسته و بادام و قند کوبیده و مغز هل و دارچین و غیره را بر حسب سلیقه در لای آن گذارند و روی هم برگردانند تا شکل قطاب نیم دایره قطوری ترتیب دهند و دهانه آن را با زرده تخم مرغ آغشته و بسته ماهی تابه را داغ کرده و آنها را در روغن سرخ کنند تا مثل گوش فیل قدری باد کرده و مجوف بشود بعد بیرون آن را قند ساییده فراوان پاشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطبی
تصویر قطبی
میخی، پرک چرخ چرخش پرک به سوی میخ قطبی هرنقطه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده فارسی گویان آن را از قلاب تازی برگرفته و ساخته اند نبهره ناسره، دغا خاتوله تقلبی: این اسکناس قلابی است: پس یقین آن سگ بی دین عملش قلابی است ایها الناس بگیرید که این هم بابی است، حقه باز مکار، پول قلب. یا سکه قلابی. سکه تقلبی. توضیح صحیح کلمه قلابی منسوب به قلاب است ولی درتداول بضم اول استعمال شود. مصنوعی، ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
تکه گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاری
تصویر قطاری
مار سیاه، اژدر مار، مار زهرپاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاعی
تصویر قطاعی
درتازی نیامده کاغذبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطامی
تصویر قطامی
باشه دوربین، تند و تیز: می، دل به دریازدن شتابکار
فرهنگ لغت هوشیار
سخنورانه، راستنمود بر انگیختن شنونده به انجام کاری که سود او در آن است بی نیازاز فرنود آوری (استدلال) منسوب به خطابه. یا قیاس خطابی. قیاسی است مرکب از مقدمات مقبوله یا مظنونه و غرض از خطابه و قیاس خطابی ترغیب مردم است در آنچه آنان را سود دارد از امور معاش و معاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
((قُ بَ یا بِ))
تکه ای گوشت، قطعه ای از گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلابی
تصویر قلابی
((قُ لّ))
تقلبی، مکار، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاب
تصویر قطاب
((قِ))
آمیختگی، گریبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاب
تصویر قطاب
((قُ طّ))
نوعی شیرینی که از آرد و شکر و روغن و گلاب و مغز پسته درست شود
فرهنگ فارسی معین
بدل، بدلی، تقلبی، جعلی، ساختگی، قلب، مصنوعی، مصنوع، شهروا
متضاد: اصلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سلاخی، کشتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد