جدول جو
جدول جو

معنی قطابر - جستجوی لغت در جدول جو

قطابر
(قُ بَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطار
تصویر قطار
وسیله ای نقلیه مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و به وسیلۀ لکوموتیو حرکت می کند، ترن
چند حیوان بارکش که آن ها را پشت سر هم ردیف کنند، ردیف
در موسیقی گوشه ای در بیات ترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاب
تصویر قطاب
نوعی نان روغنی به شکل سنبوسه که از زردۀ تخم مرغ، ماست، گلاب، روغن و هل تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطار
تصویر قطار
قطرها، باران ها، آنچه بچکد، جمع واژۀ قطر
فرهنگ فارسی عمید
(قُ بَ)
پاره ای از گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ طا / قُطْ طا)
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 49000 گزی جنوب خاوری مراغه و 16000 گزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 408 تن میباشد. آب آن از قوری چای و محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام، زردآلو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
باران بزرگ قطره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
یک رسته شتر. (منتهی الارب). القطار من الابل، قطعه علی نسق واحد. ج، قطر، قطرات. تقول: رأیت قطاراً من الابل و قطراً. (اقرب الموارد). شتران قطارشده و بر یک نسق رونده، و در اصطلاحات الشعرا ده شتر فراهم آمده. (آنندراج) ، و حالااطلاق آن بر جمعی از هر چیز کنند، و با لفظ بودن و کشیدن و بستن استعمال نمایند. (آنندراج) :
از گوزنان هست بر هامون گروه اندر گروه
وز کلنگان هست بر گردون قطار اندر قطار.
امیرمعزی (از آنندراج).
نبوده ست در کوچۀ لاله زار
شقایق بدین رنگ هرگز قطار.
ملا طغرا (در تعریف نی، از آنندراج).
کاردلم به کودک شوخی فتاده است
کو همچو بیضه میشکند صد قطار دل.
ملاطغرا (از آنندراج).
به تار موی ببندد هزار زیبا را
چو گل فروش که گل را قطار می بندد.
امیرخسرو (از آنندراج).
ز شرزه شیران افکنده شد سپاه سپاه
ز زنده پیلان آورده شد قطارقطار.
؟ (از آنندراج).
، مجموعۀ اطاقهایی که با لوکوموتیو پشت سر هم روی خطّ آهن حرکت کند. ترن. (از فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ قطره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ / قُطْ طا)
قسمی از نان روغنی به شکل سنبوسه. (ناظم الاطباء). غیاث اللغات از آئین اکبری نقل کند که قطاب به ضم اول نوعی از سنبوسه است
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ)
جمع واژۀ قنبره. (فهرست مخزن الادویه). چکاوک ها. رجوع به قنبره و قبره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مثل سنبوسه چیزی است که در روغن بریان نمایند، و در فارسی بودن این لفظ نظر است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
محمد بن سنجر. از مردم گرگان است که در قطابه سکونت داشت و در بغداد حدیث نوشت. وی از محمد بن یوسف قربانی روایت کند و گروهی از او روایت دارند. او به سال 258 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قطابه. رجوع به قطابه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
جمع واژۀ قطرب. غولان نر. (آنندراج). رجوع به قطرب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بِ)
گر پراکنده و منتشر. (منتهی الارب). جرب پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء). من الجرب، الفاشی منه. (اقرب الموارد) ، رجل قشابراللحیه، مرد درازریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَبِ)
جمع واژۀ قبره. چکاوک ها. رجوع به قبره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
نام موضعی است، و در اشعار راعی از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطارب
تصویر قطارب
جمع قطرب، دیوان نر نره ّ دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطار
تصویر قطار
اطاقهای راه آهن که پشت سر هم حرکت کنند، یک ردیف شتر
فرهنگ لغت هوشیار
آمیختگی، ته غدر (غدر جیبه ّ پیراهن راگویند) بخشی ازغدرکه به جامه دوخته شده در تازی نیامده و گمان می رود که فارسی گویان آن را از (قطائف) برگرفته باشند فرخشه فرخشته بسا کسا که بره است و فرخشه برخوانش بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر (رودکی) فرخشه شکربورا سان پوست (گویش گیلکی) گلاج آمیختگی مزح، جیب گریبان جامه. نوعی شیرینی است. برای تهیه خمیر جهت قطاب 3 کیلو آرد سفید خوب را الک می کنند و 300 گرم نشاسته را هم الک کنند و با 6 زرده تخم مرغ با یک پیاله گلاب یا بید مشک و 15 گرم مغز هل کوبیده مخلوط نمایند. سپس 750 گرم روغن را گرم کرده روی آرد ریخته خمیر کنند و کمی هم مایه خمیر ریخته در آن زنند (خمیر باید سفت باشد) پس از نیم ساعت از آن بقدر یک گردو یا بزرگتر چونه گیرند و با نورد چوبی پهن کنند و با گیلاس شیشه یی آن را دایره وار برند. آنگاه مغز فندق و پسته و بادام و قند کوبیده و مغز هل و دارچین و غیره را بر حسب سلیقه در لای آن گذارند و روی هم برگردانند تا شکل قطاب نیم دایره قطوری ترتیب دهند و دهانه آن را با زرده تخم مرغ آغشته و بسته ماهی تابه را داغ کرده و آنها را در روغن سرخ کنند تا مثل گوش فیل قدری باد کرده و مجوف بشود بعد بیرون آن را قند ساییده فراوان پاشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
تکه گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
درتازی نیامده شاید پارسی باشد غتابی سنبوسه از خوردنی ها چیزی است مانند سنبوسه و آن را در روغن پزند. توضیح این کلمه در عربی نیامده و مولف غیاث گوید: در فارسی بودن این لفظ نظر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطار
تصویر قطار
((قَ))
یک رشته شتر، در فارسی نام وسیله مسافربری، ترن، صف، ردیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاب
تصویر قطاب
((قِ))
آمیختگی، گریبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاب
تصویر قطاب
((قُ طّ))
نوعی شیرینی که از آرد و شکر و روغن و گلاب و مغز پسته درست شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
((قُ بَ یا بِ))
تکه ای گوشت، قطعه ای از گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطار
تصویر قطار
ترن
فرهنگ واژه فارسی سره
راسته، رده، ردیف، صف، ترن
فرهنگ واژه مترادف متضاد