همسر. (ترجمان ترتیب عادل). همسر و همسال مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی. سعدی. ، یار، شتر که با دیگری با هم بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نزدیک، همنشین. (منتهی الارب). عشیر: عن المرء لاتسئل و سل عن قرینه. (از اقرب الموارد). ج، قرناء. (منتهی الارب) ، دیو که همیشه با مردم باشد و گاهی جدا نشود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، حج مقرون به عمره. (از اقرب الموارد) ، نفس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
همسر. (ترجمان ترتیب عادل). همسر و همسال مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی. سعدی. ، یار، شتر که با دیگری با هم بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نزدیک، همنشین. (منتهی الارب). عشیر: عن المرء لاتسئل و سل عن قرینه. (از اقرب الموارد). ج، قُرَناء. (منتهی الارب) ، دیو که همیشه با مردم باشد و گاهی جدا نشود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، حج مقرون به عمره. (از اقرب الموارد) ، نَفْس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
قتیم. ابریشم جوش دادۀ سپید، زن، زن خوب صورت نیکو، مرد، مرد خوار و ذلیل، مرد کم طعام، مرد بی طعام، نیزه و سنان باریک و کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مادۀ بالا شود
قتیم. ابریشم جوش دادۀ سپید، زن، زن خوب صورت نیکو، مرد، مرد خوار و ذلیل، مرد کم طعام، مرد بی طعام، نیزه و سنان باریک و کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مادۀ بالا شود
نام خرمافروشی است دربحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدرۀ خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را به قتل رسانید. و عربها به وی مثل زنند و گویند: هو الهف من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
نام خرمافروشی است دربحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدرۀ خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را به قتل رسانید. و عربها به وی مثل زنند و گویند: هو الهف من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
ابن منذر رقاشی بن حرث بن وعله بن المجالدبن یثربی بن ریان بن حرث بن ملک بن شیبان بن قرهل. یکی از بنی رقاش، مکنی به ابی ساسان. تابعی و شاعر است. بعضی کنیت او را ابوالیقظان گفته اند و برخی گویند ابوساسان لقب اوست و کنیت او ابومحمد است. او از علی (ع) و عثمان روایت کند و او یکی از امراء جیش امیرالمؤمنین (ع) بود و به روز صفین علم جیش به دست وی بود. و قطعۀ ذیل او راست: وسمیت غیاظاًولست بغائظ عدواً ولکن الصدیق تغیظ عدوک مسرور و ذوالود بالذی یری منک من غیظ علیک کظیظ. وفات او به سال 97 هجری قمری بوده. و رجوع به فهارس 1 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 از عقدالفرید شود
ابن منذر رقاشی بن حرث بن وعله بن المجالدبن یثربی بن ریان بن حرث بن ملک بن شیبان بن قرهل. یکی از بنی رقاش، مکنی به ابی ساسان. تابعی و شاعر است. بعضی کنیت او را ابوالیقظان گفته اند و برخی گویند ابوساسان لقب اوست و کنیت او ابومحمد است. او از علی (ع) و عثمان روایت کند و او یکی از امراء جیش امیرالمؤمنین (ع) بود و به روز صفین علم جیش به دست وی بود. و قطعۀ ذیل او راست: وسمیت غیاظاًولست بغائظ عدواً ولکن الصدیق تغیظ عدوک مسرور و ذوالود بالذی یری منک من غیظ علیک کظیظ. وفات او به سال 97 هجری قمری بوده. و رجوع به فهارس 1 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 از عقدالفرید شود
یوم القضیب، روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و درباره آن مثل زنند:سال قضیب بماء او حدید. رجوع به معجم البلدان شود
یوم الَقضیب، روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و درباره آن مثل زنند:سال قضیب بماء او حدید. رجوع به معجم البلدان شود
شاخه، شاخه بریده شوش، تلویز (گویش نایینی) شاخه نرم وتازه، چوبدستی، تازیانه، کمان چوبی، تیغ بران -8 نره، سختو خرزه خرنره شاخه درخت شاخه نرم و تازه: می زعفری خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. (منو چهری. د. 62)، چوبدستی: و خیز ران سیمین در دست ناظران تا چون فرزند پدیدار شود قضیب بر طشت زنند تا آواز بگوش حکیمان رسد و طالع فرزند شاه بدست آورند، تازیانه، کمان ساخته از شاخه درخت، آلت تناسل مرد نره (مطلقا)، آلت تناسل خر نره خر، جمع قضبان
شاخه، شاخه بریده شوش، تلویز (گویش نایینی) شاخه نرم وتازه، چوبدستی، تازیانه، کمان چوبی، تیغ بران -8 نره، سختو خرزه خرنره شاخه درخت شاخه نرم و تازه: می زعفری خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. (منو چهری. د. 62)، چوبدستی: و خیز ران سیمین در دست ناظران تا چون فرزند پدیدار شود قضیب بر طشت زنند تا آواز بگوش حکیمان رسد و طالع فرزند شاه بدست آورند، تازیانه، کمان ساخته از شاخه درخت، آلت تناسل مرد نره (مطلقا)، آلت تناسل خر نره خر، جمع قضبان
فرمان، پیام، ستیزه، رویداد، سرگذشت، زمینه، نهاده ویچیده حکم امر فرمان، واقعه حادثه: مسعود را در هند قضیه ای صادر شده بود که او را مجال توقف در خراسان نبود، حکایت سرگذشت، گفتاری است محتمل صدق و کذب باشد بدین معنی که با قطع نظر از خبر دهنده آن و بدون توجه به علایم و قراینی که ممکن است جنبه صدق یا کذب آنرا ترجیح دهد هیچیک از دو طرف صدق و کذب بر دیگری برتری نداشته باشد، توضیح مراد از آنکه گویند قضیه گفتاریست قضیه ملفوظه است نه قضیه معقوله قضیه معقوله است همان صورت ذهنی قضیه ملوفظه است، جمع قضایا. یا قضیه بسیط (بسیطه)، هر قضیه ای که متضمن حکم ایجابی بتنهایی با سلبی فقط باشد و مقید بقید لادوام و لا ضرورت و مشروط بشرط امکان نباشد که اشاره بقضیه دیگری مقابل آن باشد قضیه را بسیطه می نامند. و اگر بوسیله اضافه کردن قیدی و شرطی منحل به دو قضیه شود که یکی را موجبه و دیگری سالبه باشد چنین قضیه را مرکبه می نامند. یا قضیه ثلاثی (ثلاثیه) قضیه ثنائی (ثنائیه)، هر گاه رابطه میان موضوع و محمول ذکر نشده باشد مانند زید قائم (در فارسی خدا نگهدار) ثنائیه نامند. یا قضیه جزئی (جزوی) اگر موضوع در قضیه جزو باشد مانند بعض انسانها عالمند چنین قضیه را جزویه گویند موجبه باشد یا سالبه. یا قضیه حقیقی (حقیقیه)، قضیه ایست که موضوع و محکوم علیه آن اعم از موجود درخارج باشد بالفعل یا نباشد و به عبارت دیگر مطلق مصادیق محققه الوجود و یا مقدره الوجود. یا قضیه رباعی (رباعیه) هر گاه در قضیه هم رابطه و هم جهت ذکر شود آن را رباعیه نامند مانند: حسن بالامکان نویسنده است. یا قضیه طبیعی (طبیعیه)، قضیه ایست که حکم در آن بر نفس حقیقت افراد باشد و به عبارت دیگر موضوع حکم نفس طبیعت باشد بدون لحاظ و توجه بکلیت و جزئیت و کل و جزو بودن موضوع مانند: انسان خطا کار است. یا قضیه عدمی (عدمیه) قضیه ای را که در وی لفظ عدمی باشد مانند بخل جبن حقد و شرارت و باشد که عدمی را برعدم چیزی اطلاق کنند در موضوعی که از شان آن موضوع وجود آن چیز بود مانند: عمی و سکون و ظلمت یعنی عدم ملکه و در قضیه معدوله هم بعضی از منطقیان گفته اند که دلالت مانند دلالت عدمیه است. یا قضیه کلی (کلیه)، هر گاه دو قضیه لفظ کل و مرادف آن (هر همه و غیره) باشد مانند: همه مردم شاعرند چنین قضیه ای را کلیه خوانند اعم از سالبه یا موجبه. یا قضیه متلازم. (متلازمه)، هر دو قضیه از شرطیات که در کم کردن متفق اند و در کیف مختلف. و در مقدم مشترک و در تالی متناقض متلازم باشند. یا قضیه محصور (محصوره)، هر قضیه ای را که موضوع آن به طور کل یا بعض معین شده باشد محصوره گویند و مسوره نیز گویند و آن بر چهار قسم است: موجبه کلیه موجبه جزئیه سالبه کلیه سالبه جزئیه. یا قضیه محیط (محیطه)، مراد قضیه محصوره و قضیه کلیه است. یا قضیه مرکب. یا قضیه مطلق (مطلقه)، آن است که در او هیچ مذکور نباشد چنانکه گویند ج ب است که نه ضرورت در او مذکور است و نه دوام و نه امکان و نه شرط و نه قیدی پس جمله قضایا در مطلقه داخلند. یا قضیه منحرف (منحرفه)، هر قضیه حملیه را که سوری مقارن محمولش باشد منحرفه خوانند و هر قضیه شرطیه را که صیغتش بوضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضای مصاحبتی یا عنادی کند منحرفه خوانند. یا قضیه موجب (موجبه) مقابل قضیه سالبه است. یا قضیه موجه (موجهه)، هر قضیه ای که جهت در آن مذکور باشد موجه گویند مانند: هر انسانی حیوانست ضروره. یا قضیه مهمل (مهمله)، هر گاه موضوع در قضیه نه بطور شخص و نه بطور کل و نه جزو معلوم و مذکور نشده باشد آن قضیه را مهمله خوانند مانند: انسان نویسنده است
فرمان، پیام، ستیزه، رویداد، سرگذشت، زمینه، نهاده ویچیده حکم امر فرمان، واقعه حادثه: مسعود را در هند قضیه ای صادر شده بود که او را مجال توقف در خراسان نبود، حکایت سرگذشت، گفتاری است محتمل صدق و کذب باشد بدین معنی که با قطع نظر از خبر دهنده آن و بدون توجه به علایم و قراینی که ممکن است جنبه صدق یا کذب آنرا ترجیح دهد هیچیک از دو طرف صدق و کذب بر دیگری برتری نداشته باشد، توضیح مراد از آنکه گویند قضیه گفتاریست قضیه ملفوظه است نه قضیه معقوله قضیه معقوله است همان صورت ذهنی قضیه ملوفظه است، جمع قضایا. یا قضیه بسیط (بسیطه)، هر قضیه ای که متضمن حکم ایجابی بتنهایی با سلبی فقط باشد و مقید بقید لادوام و لا ضرورت و مشروط بشرط امکان نباشد که اشاره بقضیه دیگری مقابل آن باشد قضیه را بسیطه می نامند. و اگر بوسیله اضافه کردن قیدی و شرطی منحل به دو قضیه شود که یکی را موجبه و دیگری سالبه باشد چنین قضیه را مرکبه می نامند. یا قضیه ثلاثی (ثلاثیه) قضیه ثنائی (ثنائیه)، هر گاه رابطه میان موضوع و محمول ذکر نشده باشد مانند زید قائم (در فارسی خدا نگهدار) ثنائیه نامند. یا قضیه جزئی (جزوی) اگر موضوع در قضیه جزو باشد مانند بعض انسانها عالمند چنین قضیه را جزویه گویند موجبه باشد یا سالبه. یا قضیه حقیقی (حقیقیه)، قضیه ایست که موضوع و محکوم علیه آن اعم از موجود درخارج باشد بالفعل یا نباشد و به عبارت دیگر مطلق مصادیق محققه الوجود و یا مقدره الوجود. یا قضیه رباعی (رباعیه) هر گاه در قضیه هم رابطه و هم جهت ذکر شود آن را رباعیه نامند مانند: حسن بالامکان نویسنده است. یا قضیه طبیعی (طبیعیه)، قضیه ایست که حکم در آن بر نفس حقیقت افراد باشد و به عبارت دیگر موضوع حکم نفس طبیعت باشد بدون لحاظ و توجه بکلیت و جزئیت و کل و جزو بودن موضوع مانند: انسان خطا کار است. یا قضیه عدمی (عدمیه) قضیه ای را که در وی لفظ عدمی باشد مانند بخل جبن حقد و شرارت و باشد که عدمی را برعدم چیزی اطلاق کنند در موضوعی که از شان آن موضوع وجود آن چیز بود مانند: عمی و سکون و ظلمت یعنی عدم ملکه و در قضیه معدوله هم بعضی از منطقیان گفته اند که دلالت مانند دلالت عدمیه است. یا قضیه کلی (کلیه)، هر گاه دو قضیه لفظ کل و مرادف آن (هر همه و غیره) باشد مانند: همه مردم شاعرند چنین قضیه ای را کلیه خوانند اعم از سالبه یا موجبه. یا قضیه متلازم. (متلازمه)، هر دو قضیه از شرطیات که در کم کردن متفق اند و در کیف مختلف. و در مقدم مشترک و در تالی متناقض متلازم باشند. یا قضیه محصور (محصوره)، هر قضیه ای را که موضوع آن به طور کل یا بعض معین شده باشد محصوره گویند و مسوره نیز گویند و آن بر چهار قسم است: موجبه کلیه موجبه جزئیه سالبه کلیه سالبه جزئیه. یا قضیه محیط (محیطه)، مراد قضیه محصوره و قضیه کلیه است. یا قضیه مرکب. یا قضیه مطلق (مطلقه)، آن است که در او هیچ مذکور نباشد چنانکه گویند ج ب است که نه ضرورت در او مذکور است و نه دوام و نه امکان و نه شرط و نه قیدی پس جمله قضایا در مطلقه داخلند. یا قضیه منحرف (منحرفه)، هر قضیه حملیه را که سوری مقارن محمولش باشد منحرفه خوانند و هر قضیه شرطیه را که صیغتش بوضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضای مصاحبتی یا عنادی کند منحرفه خوانند. یا قضیه موجب (موجبه) مقابل قضیه سالبه است. یا قضیه موجه (موجهه)، هر قضیه ای که جهت در آن مذکور باشد موجه گویند مانند: هر انسانی حیوانست ضروره. یا قضیه مهمل (مهمله)، هر گاه موضوع در قضیه نه بطور شخص و نه بطور کل و نه جزو معلوم و مذکور نشده باشد آن قضیه را مهمله خوانند مانند: انسان نویسنده است