جدول جو
جدول جو

معنی قضات - جستجوی لغت در جدول جو

قضات
قاضی ها، حاکم شرع ها، دادرس ها، رواکننده های حاجت، جمع واژۀ قاضی
تصویری از قضات
تصویر قضات
فرهنگ فارسی عمید
قضات
(قِ)
جمع واژۀ قضه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قضه شود
لغت نامه دهخدا
قضات
(قُ)
جمع واژۀ قاضی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قاضی و قضاه شود
لغت نامه دهخدا
قضات
جمع قاضی
تصویری از قضات
تصویر قضات
فرهنگ لغت هوشیار
قضات
((قُ))
جمع قاضی
تصویری از قضات
تصویر قضات
فرهنگ فارسی معین
قضات
دادگران، داوران
تصویری از قضات
تصویر قضات
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطات
تصویر قطات
پرنده ای به اندازۀ کبوتر، پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگ خوٰار، سنگخوٰاره، سنگخوٰارک، اسفرود، سفرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنات
تصویر قنات
مجرایی کم شیب که برای جاری شدن آب در زیر زمین حفر می کنند، کاریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
داوری در مورد امر مورد دعوا، حکم کردن بین دو یا چند نفر، داوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضاع
تصویر قضاع
دل پیچه شکمدرد، گردآرد که از بیختن برخیزد، ریختگی ازاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوات
تصویر قوات
جمع قابله، مانافان ماماها، جمع قوه، توانایی ها
فرهنگ لغت هوشیار
به حفره که در زیر زمین جهت جاری شدن آب حفر نمایند قنات گویند و بیشتر در قدیم معمول بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلات
تصویر قلات
جمع قلته، مغاک های آبگیر ده، قلعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاب
تصویر قضاب
گل گوشی از گیاهان یا قضاب مصری. گل تلفنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضام
تصویر قضام
دندنگیر شوره گیاه، خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطات
تصویر قطات
سنگخوار سنگخوارک، جمع قطا قطوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاه
تصویر قضاه
جمع قاضی، از ریشه پارسی کادیکان داوران
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان، پیام، ستیزه، رویداد، سرگذشت، زمینه، نهاده ویچیده حکم امر فرمان، واقعه حادثه: مسعود را در هند قضیه ای صادر شده بود که او را مجال توقف در خراسان نبود، حکایت سرگذشت، گفتاری است محتمل صدق و کذب باشد بدین معنی که با قطع نظر از خبر دهنده آن و بدون توجه به علایم و قراینی که ممکن است جنبه صدق یا کذب آنرا ترجیح دهد هیچیک از دو طرف صدق و کذب بر دیگری برتری نداشته باشد، توضیح مراد از آنکه گویند قضیه گفتاریست قضیه ملفوظه است نه قضیه معقوله قضیه معقوله است همان صورت ذهنی قضیه ملوفظه است، جمع قضایا. یا قضیه بسیط (بسیطه)، هر قضیه ای که متضمن حکم ایجابی بتنهایی با سلبی فقط باشد و مقید بقید لادوام و لا ضرورت و مشروط بشرط امکان نباشد که اشاره بقضیه دیگری مقابل آن باشد قضیه را بسیطه می نامند. و اگر بوسیله اضافه کردن قیدی و شرطی منحل به دو قضیه شود که یکی را موجبه و دیگری سالبه باشد چنین قضیه را مرکبه می نامند. یا قضیه ثلاثی (ثلاثیه) قضیه ثنائی (ثنائیه)، هر گاه رابطه میان موضوع و محمول ذکر نشده باشد مانند زید قائم (در فارسی خدا نگهدار) ثنائیه نامند. یا قضیه جزئی (جزوی) اگر موضوع در قضیه جزو باشد مانند بعض انسانها عالمند چنین قضیه را جزویه گویند موجبه باشد یا سالبه. یا قضیه حقیقی (حقیقیه)، قضیه ایست که موضوع و محکوم علیه آن اعم از موجود درخارج باشد بالفعل یا نباشد و به عبارت دیگر مطلق مصادیق محققه الوجود و یا مقدره الوجود. یا قضیه رباعی (رباعیه) هر گاه در قضیه هم رابطه و هم جهت ذکر شود آن را رباعیه نامند مانند: حسن بالامکان نویسنده است. یا قضیه طبیعی (طبیعیه)، قضیه ایست که حکم در آن بر نفس حقیقت افراد باشد و به عبارت دیگر موضوع حکم نفس طبیعت باشد بدون لحاظ و توجه بکلیت و جزئیت و کل و جزو بودن موضوع مانند: انسان خطا کار است. یا قضیه عدمی (عدمیه) قضیه ای را که در وی لفظ عدمی باشد مانند بخل جبن حقد و شرارت و باشد که عدمی را برعدم چیزی اطلاق کنند در موضوعی که از شان آن موضوع وجود آن چیز بود مانند: عمی و سکون و ظلمت یعنی عدم ملکه و در قضیه معدوله هم بعضی از منطقیان گفته اند که دلالت مانند دلالت عدمیه است. یا قضیه کلی (کلیه)، هر گاه دو قضیه لفظ کل و مرادف آن (هر همه و غیره) باشد مانند: همه مردم شاعرند چنین قضیه ای را کلیه خوانند اعم از سالبه یا موجبه. یا قضیه متلازم. (متلازمه)، هر دو قضیه از شرطیات که در کم کردن متفق اند و در کیف مختلف. و در مقدم مشترک و در تالی متناقض متلازم باشند. یا قضیه محصور (محصوره)، هر قضیه ای را که موضوع آن به طور کل یا بعض معین شده باشد محصوره گویند و مسوره نیز گویند و آن بر چهار قسم است: موجبه کلیه موجبه جزئیه سالبه کلیه سالبه جزئیه. یا قضیه محیط (محیطه)، مراد قضیه محصوره و قضیه کلیه است. یا قضیه مرکب. یا قضیه مطلق (مطلقه)، آن است که در او هیچ مذکور نباشد چنانکه گویند ج ب است که نه ضرورت در او مذکور است و نه دوام و نه امکان و نه شرط و نه قیدی پس جمله قضایا در مطلقه داخلند. یا قضیه منحرف (منحرفه)، هر قضیه حملیه را که سوری مقارن محمولش باشد منحرفه خوانند و هر قضیه شرطیه را که صیغتش بوضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضای مصاحبتی یا عنادی کند منحرفه خوانند. یا قضیه موجب (موجبه) مقابل قضیه سالبه است. یا قضیه موجه (موجهه)، هر قضیه ای که جهت در آن مذکور باشد موجه گویند مانند: هر انسانی حیوانست ضروره. یا قضیه مهمل (مهمله)، هر گاه موضوع در قضیه نه بطور شخص و نه بطور کل و نه جزو معلوم و مذکور نشده باشد آن قضیه را مهمله خوانند مانند: انسان نویسنده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرات
تصویر قرات
مشک ناب فرمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتات
تصویر قتات
ازدوی تازی سخن چین: مرد، سخن دزد: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضات
تصویر عضات
هر درخت بزرگ خاردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنات
تصویر قنات
((قَ))
کاریز، مجرای آب زیرزمینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
((قَ وَ))
حکم کردن، داوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضاء
تصویر قضاء
((قَ))
به جا آوردن، گزاردن، داوری کردن، حکم، فرمان، سرنوشت، تقدیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنات
تصویر قنات
کاریز، کهریز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
دادوری، داوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
Magistracy, Judgeship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
magistrature
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
magistratura
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
судейство , магистратура
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
Richteramt, Magistratur
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
urząd sędziego, magistratura
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
суддівство , посада судді , магістратура
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
judicatura, magistratura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی