جدول جو
جدول جو

معنی قضئه - جستجوی لغت در جدول جو

قضئه
(قَ ضِ ءَ)
مؤنث قضی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بوی گرفته از نمی. (منتهی الارب). گویند: قربه قضئه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قضی ٔ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قضیه
تصویر قضیه
خبر، حکم، فرمان، جمله یا کلامی که معنی آن تمام باشد و بتوان دربارۀ آن حکم کرد، در علم منطق گفتاری که احتمال صدق و کذب داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ضَ فَ)
پاره ای از زمین درشت خمیده اندک دراز، یا پشته ای است که از یک سنگ نماید، یا آن چند پشتۀ خرد است که آب در میانش در پست جای روان گردد، یا جایهای بلند است از سنگ و گل. ج، قضیف، قضاف، قضفان، سنگ خوار یا مرغی است دیگر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَضْ ضَ)
آنچه شکسته و ریزه گردد از سنگریزه، بقیۀ هر چیزی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گروهۀ خردرشته. (منتهی الارب). الکبه الصغیره من الغزل. (اقرب الموارد) ، پشتۀ خرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، یکی قضاض. رجوع به قضاض شود، لغتی در قضّه. (اقرب الموارد). رجوع به قضّه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ضَ)
عیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قضّه شود
لغت نامه دهخدا
(قُضْ ضَ)
عیب. و به تخفیف ضاد نیز آمده است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
پوست پاره ای است تنک که بر روی بچه درکشیده باشند وقت ولادت، جمع واژۀ قاضی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فساد. (اقرب الموارد). تباه شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
اسپست، شاخ درخت. (منتهی الارب) ، تیر ناتراشیده از شاخ درخت. نبع. ج، قضبات، گیاه که تر و تازه خورده شود. ج، قضب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ ضَ فَ)
پارۀ ریگ توده ازجای خود جداافتاده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
آنچه به کرانۀ دندان گزند و خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: ماذقت قضمه، ای مایقضم علیه، ای شیئاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ ضِ ءَ)
یکی قرضی ٔ. (اقرب الموارد). رجوع به قرضی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است که در آنجا میان بکر و تغلب جنگ واقع شد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). موضعی است معروف که در آن وقعه ای میان بکر و تغلب اتفاق افتاد و یوم قضه خوانده شده. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قضاه
تصویر قضاه
جمع قاضی، از ریشه پارسی کادیکان داوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضبه
تصویر قضبه
سبزی خوردن لاتینی تازی گشته بیخاره از گیاهان گله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضفه
تصویر قضفه
پشته سنگی، سنگخوارک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
داستان و حکایت، دلیل، فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
((قَ یِّ))
حکم و فرمان، خبر، گفتاری که احتمال صدق و کذب هر دو در آن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره
امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد