جدول جو
جدول جو

معنی قصیص - جستجوی لغت در جدول جو

قصیص
(قَ)
روئیدنگاه موی سینه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آواز. (منتهی الارب). صوت. (اقرب الموارد) ، گیاهی است که با سماروغ روید. (منتهی الارب). گیاهی است که در ریشه های قارچ روید، و گاه آب آن را برای شستشوی سر به کار برند. گویند: هو عالم بمنبت القصیص، و این مثلی است که برای کسی که به حاجت های خود واقف باشد زنند. (اقرب الموارد). رجوع به قصیصه شود
لغت نامه دهخدا
قصیص
(قَ)
شهری است بر حدود شرقی بن یامین. (کتاب یوشع 18:21) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
قصیص
روییدنگاه مو بالای سینه، آواز، تودری از گیاهان
تصویری از قصیص
تصویر قصیص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قصیر
تصویر قصیر
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمیص
تصویر قمیص
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
کسی که در محافل قصه گویی می کند، داستان سرا، قصه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصیل
تصویر قصیل
بوتۀ جو نارس که درو کنند و به چهارپایان دهند، آنچه از کشت سبز بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
درخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مهذب الاسماء). لها (لصفائح الطلق) بصیص و بریق. (مفردات ابن بیطار)، فرج. (ناظم الاطباء). فرج زن. ج، ابضاع. (مهذب الاسماء) (غیاث) (تاج المصادر بیهقی). شرم زن. (یادداشت مؤلف). موضع زن. کس. (منتهی الارب) (آنندراج)، جمع واژۀ بضیع. (ناظم الاطباء). رجوع به بضیع شود، کابین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). متاع زن. مهر. صداق، طلاق. (ناظم الاطباء). طلاق. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج)، عقد نکاح. (ناظم الاطباء). عقد نکاح. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (از آنندراج). نکاح. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گچ اندود کردن بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قطع کردن چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
یکی قصیص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیص شود، شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب). البعیر یقص به اثر الرکاب. (اقرب الموارد) ، قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر که بر وی طعام و توشه دان و رخت خانه را بار کنند. (منتهی الارب). الزامله الصغیره یحمل علیها الطعام و المتاع لضعفها. (اقرب الموارد) ، گروه فراهم آمده در جائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تودری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است که در بیخ کماه روید، و گویند تودری است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قصیص شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لرزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، پاره ای از عدد و هو مابین الثلث الی التسع او الی الخمس او مابین الواحد الی الاربعه او من اربع الی تسع او هو سبع و اذا جاوزت لفظ العشر ذهب البضع لایقال بضع و عشرون او یقال ذلک قال الفراء لایذ کرمع العشره و العشرین الی التسعین و لایقال بضع و ماءه و لابضعو الف و قال مبرمان البضع مابین العقدین من واحد الی عشره و من احد عشر الی عشرین و معالمذکر بهاء و معالمؤنث بغیر هاء. یقال بضعه و عشرون رجلاً و بضع و عشرون امراءه و لا تعکس و البضع غیرمعدود لانه بمعنی القطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از سه تا بده و گویند تا به نه. (مهذب الاسماء). از سه تا نه هر عددی که باشد. (از غیاث). پاره ای از عدد و از سه تا نه هر عددی که باشد. (از آنندراج). از سه تا ده. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). چند. اند. اسم مفرد مبهم است از سه تا هفت و بقولی مافوق سه تا نه و گاهی بضع بمعنی هفت است چه در مصابیح آمده است که الایمان بضع و سبعون، ای سبع. (از تعریفات جرجانی). عدد از سه تا نه. (فرهنگ نظام). شمارۀ فرد تا ده. (مؤید الفضلاء) :فی بضع سنین. (قرآن 4/30: المرشد). فلبث فی السجن بضع سنین. (قرآن 42/12: المرشد). و رجوع به بض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصیص
تصویر مصیص
خاک نمناک، ریگ نمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنیص
تصویر قنیص
شکار، شکاری شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
مغزپز، خشکه گوشت، چوبدستی، کوهان فربه درشتر، نیزه شکسته، چغامه از راه چغانه ای توبی ساز وز وزن چغامه ای توبی راه (شهید) نیزه شکسته، قصیده، شعر پاکیزه و نیکو، گوشت خشک، استخوان با مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیص
تصویر قلیص
بسیار، آب بالا آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریص
تصویر قریص
لنگرکشتی، لنگرگاه کشتی گزنه
فرهنگ لغت هوشیار
مانند آنچه داده باشی، بازستدن، کشنده یکی را کشتن، مجازات قاتل مطابق عمل مرتکب شده داستانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیص
تصویر قمیص
پیراهن، بچه دان، گلاله پیراهن پنبه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیر
تصویر قصیر
کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیع
تصویر قصیع
فرمرس کودکی که اندک خواراست وزبون وگوالیدنش دیرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیم
تصویر قصیم
زرودشکن، تاغرویان تاغستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصیص
تصویر فصیص
بریده جدا شده گسسته، جنبش و تاب خوردگی، هسته خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیص
تصویر حصیص
شمار، عدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصیص
تصویر اصیص
لرزه از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیص
تصویر رصیص
به هم پیوسته، روبند برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیص
تصویر بصیص
لرزه، درخشش، پیچش، شمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصیص
تصویر تقصیص
گچ اندایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیصه
تصویر قصیصه
تودری مادردخت (گویش کرمانی)، داستان سرگذشت، بارکش: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
خوید: جوسبزی که برای خوراک ستوران بریده می شود، گروه اسم) آنچه سبز بریده شود از کشت خوید، بوته جو نارس که خوراک چارپایان است، جماعت گروه
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ))
هرآنچه از کشت مانند بوته جو که سبز آن درو شود برای خوراک چهارپایان، جماعت، گروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصیر
تصویر قصیر
((قَ))
کوتاه، جمع قصار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصید
تصویر قصید
((قَ))
نیزه شکسته، قصیده، شعر پاکیزه و نیکو، گوشت خشک، استخوان با مغز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
((قِ))
مجازات، کیفری همسنگ جرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمیص
تصویر قمیص
((قَ مِ))
پیراهن
فرهنگ فارسی معین