شعری که حداقل دارای شانزده بیت است که مصراع اول بیت اول با مصراع های دوم همۀ بیت ها هم قافیه است و موضوع آن بیشتر در وعظ، حکمت، حماسه یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی است، چکامه
شعری که حداقل دارای شانزده بیت است که مصراع اول بیت اول با مصراع های دوم همۀ بیت ها هم قافیه است و موضوع آن بیشتر در وعظ، حکمت، حماسه یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی است، چکامه
مصید. دام و آنچه بدان صید وشکار کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). دام و آنچه بدان صید کنند از دام و جز آن. (دهار) (زمخشری) (از مهذب الاسماء). و رجوع به مصید شود
مصید. دام و آنچه بدان صید وشکار کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). دام و آنچه بدان صید کنند از دام و جز آن. (دهار) (زمخشری) (از مهذب الاسماء). و رجوع به مِصْیَد شود
کوتاه. رجوع به قصیر شود، زنی که وی رابه خانه بازداشته باشند و نگذارند که بیرون آید، دانی النسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :فلان ابن عمی قصیره، کنایه از خرما: قصیره من طویله، خرما از خرمابن است. (منتهی الارب). و نیز قصیره من طویله، کلام مختصر: چون چابک سوار بنان، یعبوب قلم را در مرعای قصیره من طویله، قصراطناب و طویله کرده... (درۀ نادره چ شهیدی ص 41)
کوتاه. رجوع به قصیر شود، زنی که وی رابه خانه بازداشته باشند و نگذارند که بیرون آید، دانی النسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :فلان ابن عمی قصیره، کنایه از خرما: قصیره من طویله، خرما از خرمابن است. (منتهی الارب). و نیز قصیره من طویله، کلام مختصر: چون چابک سوار بنان، یعبوب قلم را در مرعای قصیره من طویله، قصراطناب و طویله کرده... (درۀ نادره چ شهیدی ص 41)
یکی قصیص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیص شود، شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب). البعیر یقص به اثر الرکاب. (اقرب الموارد) ، قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر که بر وی طعام و توشه دان و رخت خانه را بار کنند. (منتهی الارب). الزامله الصغیره یحمل علیها الطعام و المتاع لضعفها. (اقرب الموارد) ، گروه فراهم آمده در جائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تودری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است که در بیخ کماه روید، و گویند تودری است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قصیص شود
یکی قصیص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیص شود، شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب). البعیر یقص به اثر الرکاب. (اقرب الموارد) ، قِصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر که بر وی طعام و توشه دان و رخت خانه را بار کنند. (منتهی الارب). الزامله الصغیره یحمل علیها الطعام و المتاع لضعفها. (اقرب الموارد) ، گروه فراهم آمده در جائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تودری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است که در بیخ کماه روید، و گویند تودری است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قصیص شود
نام حلوائی است. قبیطه معرب آن است. (آنندراج) : تا سرین از فرق، نعمت خانه انگیز بین لب قبیده بوسه شفتالو وپستان همچو نار. ملافوقی یزدی (از آنندراج). رجوع به قبیته و قبیطاء شود
نام حلوائی است. قبیطه معرب آن است. (آنندراج) : تا سرین از فرق، نعمت خانه انگیز بین لب قبیده بوسه شفتالو وپستان همچو نار. ملافوقی یزدی (از آنندراج). رجوع به قبیته و قبیطاء شود
تأنیث حصید. کشت دروده. درویده. بدروده. بدرویده، زیرنای کشت نزدیک زمین که داس بدان رسیدن نتواند. (منتهی الارب). بن شوی غله که در زمین ماند. (مهذب الاسماء) ، کشت زار
تأنیث حصید. کشت دروده. درویده. بدروده. بدرویده، زیرنای کشت نزدیک زمین که داس بدان رسیدن نتواند. (منتهی الارب). بن شوی غله که در زمین ماند. (مهذب الاسماء) ، کشت زار
اصده. (قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به اصده شود، اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جمیع. همه: جاؤا باصیلتهم، ای باجمعهم. و این گفتۀ ابن سکیت است که زمخشری نقل کرده است. (از تاج العروس). اصیلهالرجل، جمیع مال با نخلستان او. (منتهی الارب). اخذه باصیلته، بنا بنقل ابن السکیت، ای باجمعه، و همچنین: جاؤا باصیلتهم و باصلتهم (محرکهً) ، بنقل ابن اعرابی، ای اخذه کله باصله لم یدع منه شیئاً. (از تاج العروس) ، و اهل طایف گویند: فلان را اصیله ای است، یعنی ارضی قدیمی و موروثی دارد که در آن میزید. (از تاج العروس)
اُصْده. (قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به اصده شود، اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جمیع. همه: جاؤا باصیلتهم، ای باجمعهم. و این گفتۀ ابن سکیت است که زمخشری نقل کرده است. (از تاج العروس). اصیلهالرجل، جمیع مال با نخلستان او. (منتهی الارب). اخذه باصیلته، بنا بنقل ابن السکیت، ای باجمعه، و همچنین: جاؤا باصیلتهم و باصلتهم (محرکهً) ، بنقل ابن اعرابی، ای اخذه کله باصله لم یدع منه شیئاً. (از تاج العروس) ، و اهل طایف گویند: فلان را اصیله ای است، یعنی ارضی قدیمی و موروثی دارد که در آن میزید. (از تاج العروس)
عصیده. نوعی حلوا که از آرد و روغن ساخته شود. رجوع به عصیده شود: بتدریج بابونه و بیخ خطمی و بیخ سوسن و بنفشه و خبازا بوستانی درافزایند و بپزند تا چون عصیده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هر زن که به دست زور خواهد نان خشک عصیده شور خواهد. نظامی
عصیده. نوعی حلوا که از آرد و روغن ساخته شود. رجوع به عصیده شود: بتدریج بابونه و بیخ خطمی و بیخ سوسن و بنفشه و خبازا بوستانی درافزایند و بپزند تا چون عصیده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هر زن که به دست زور خواهد نان خشک عصیده شور خواهد. نظامی
بتابه که حلوایی است. (منتهی الارب). نوعی از حلواست. (غیاث اللغات) (آنندراج). سبوسبا یعنی خزیره باشد چون گوشت در وی نکنند. (بحر الجواهر، ذیل کلمه خزیره). طعامی است مصنوع. (از مخزن الادویه). حلوای خرما و کاچی. (دهار). کاچیک. خوش نرم. کوله. (زمخشری). آردی است که در روغن پخته میشود. (از اقرب الموارد). لفیته. عفیته. ج، عصائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بتابه که حلوایی است. (منتهی الارب). نوعی از حلواست. (غیاث اللغات) (آنندراج). سبوسبا یعنی خزیره باشد چون گوشت در وی نکنند. (بحر الجواهر، ذیل کلمه خزیره). طعامی است مصنوع. (از مخزن الادویه). حلوای خرما و کاچی. (دهار). کاچیک. خوش نرم. کوله. (زمخشری). آردی است که در روغن پخته میشود. (از اقرب الموارد). لفیته. عفیته. ج، عَصائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
کوتک این واژه باآن که تک واژه است نمایش واژه آمیزه رانیزدارد کو نشانه کوتاهی وتک نشانه تکی و برگزیدگیوبدینگونه آرش درست سخن بخردانه ای کوتاه رابه دست می دهد، کوتاه، خانه بند: زنی که شوی وی رابه خانه بازداشته است. مونث قصیر کوتاه، زنی که وی را بخانه باز داشته باشند و نگذارند که بیرون آید، جمع قصار
کوتک این واژه باآن که تک واژه است نمایش واژه آمیزه رانیزدارد کو نشانه کوتاهی وتک نشانه تکی و برگزیدگیوبدینگونه آرش درست سخن بخردانه ای کوتاه رابه دست می دهد، کوتاه، خانه بند: زنی که شوی وی رابه خانه بازداشته است. مونث قصیر کوتاه، زنی که وی را بخانه باز داشته باشند و نگذارند که بیرون آید، جمع قصار