گچ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جصه. (اقرب الموارد). و این لغت مردم مجانه است. (اقرب الموارد). در حدیث آمده است: الحائض لاتغتسل حتی تری القصه البیضاء، ای حتی تخرج الخرقه التی تختشی بها کأنها قصه لایخالطها صفره. (منتهی الارب). ج، قصاص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
گچ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جصه. (اقرب الموارد). و این لغت مردم مجانه است. (اقرب الموارد). در حدیث آمده است: الحائض لاتغتسل حتی تری القصه البیضاء، ای حتی تخرج الخرقه التی تختشی بها کأنها قصه لایخالطها صفره. (منتهی الارب). ج، قِصاص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
گچ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصّه شود، حال. (منتهی الارب) ، خبر. (منتهی الارب). شان. (اقرب الموارد) ، کار. (منتهی الارب) ، حدیث. داستانی که نوشته شود. ج، قصص، و اقاصیص. (اقرب الموارد) ، گزارش، سرگذشت. (آنندراج). وبا لفظ پرداختن و کردن و دادن و برداشتن و پیمودن وخواندن و ریختن مستعمل است. (آنندراج) : زاهدا با من بپیماقصۀ پیمان که من از پی پیمانه ای صد عهد و پیمان بشکنم. سلمان (از آنندراج). نماز شام غریبان چو گریه آغازم به گریه های غریبانه قصه پردازم. حافظ. قصۀ درد تو بر اهل جنون میریزم عشق میگویم و خون بر سر خون میریزم. ملا شانی تکلو (ازآنندراج). به شاه جهان قصه برداشتند که ترکان چنین رایت افراشتند. نظامی (از آنندراج). بخندید صراف آزادمرد وزآمیزش زر بدو قصه کرد. نظامی (از آنندراج). کار چو بی رونقی از نور برد قصه به دستوری دستور برد. نظامی. کیست کو را ز ما خبر گوید شاه را قصۀ گدای دهد. میرخسرو (از آنندراج). ارسطوی بیداردل را بخواند وزین در بسی قصه با او براند. نظامی
گچ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قَصّه شود، حال. (منتهی الارب) ، خبر. (منتهی الارب). شان. (اقرب الموارد) ، کار. (منتهی الارب) ، حدیث. داستانی که نوشته شود. ج، قِصَص، و اقاصیص. (اقرب الموارد) ، گزارش، سرگذشت. (آنندراج). وبا لفظ پرداختن و کردن و دادن و برداشتن و پیمودن وخواندن و ریختن مستعمل است. (آنندراج) : زاهدا با من بپیماقصۀ پیمان که من از پی پیمانه ای صد عهد و پیمان بشکنم. سلمان (از آنندراج). نماز شام غریبان چو گریه آغازم به گریه های غریبانه قصه پردازم. حافظ. قصۀ درد تو بر اهل جنون میریزم عشق میگویم و خون بر سر خون میریزم. ملا شانی تکلو (ازآنندراج). به شاه جهان قصه برداشتند که ترکان چنین رایت افراشتند. نظامی (از آنندراج). بخندید صراف آزادمرد وزآمیزش زر بدو قصه کرد. نظامی (از آنندراج). کار چو بی رونقی از نور برد قصه به دستوری دستور برد. نظامی. کیست کو را ز ما خبر گوید شاه را قصۀ گدای دهد. میرخسرو (از آنندراج). ارسطوی بیداردل را بخواند وزین در بسی قصه با او براند. نظامی
سرگذشت داستان، سخن، پیام آگاهی موی چیده حکایت داستان سرگذشت، خبر: با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی خاموش کن تا نشوند این قصه را باد هوا. (دیوان کبیر 9: 1)، سخن، مرافعه دعوی، جمع قصص. یا خبر برداشتن و قصه رفع کردن، به معنی دادخواهی و مرافعه نزد سلطان یا امیر و یاوزیر بردنست و ظاهرا در قدیم عرض حال را به اختصار می نوشتند و در بالای چوبی نصب می کردند و در بیرون قصر بر منظر پادشاه یا امیر میداشتند (از این رو تعبیر مزبور پدید آمده بود) (امثال و حکم دهخدا که را دادی که نماند ک) فرخی قصه بدهقان برداشت که... یا قصه رفع کردن، قصه برداشتن، یا قصه کوتاه. در وقتی گویند که خواهند مطلب را اجمالا بیان کنند و سخن خود را به پایان رسانند القصه الحاصل. یا قصه مختصر. سخن کوتاه
سرگذشت داستان، سخن، پیام آگاهی موی چیده حکایت داستان سرگذشت، خبر: با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی خاموش کن تا نشوند این قصه را باد هوا. (دیوان کبیر 9: 1)، سخن، مرافعه دعوی، جمع قصص. یا خبر برداشتن و قصه رفع کردن، به معنی دادخواهی و مرافعه نزد سلطان یا امیر و یاوزیر بردنست و ظاهرا در قدیم عرض حال را به اختصار می نوشتند و در بالای چوبی نصب می کردند و در بیرون قصر بر منظر پادشاه یا امیر میداشتند (از این رو تعبیر مزبور پدید آمده بود) (امثال و حکم دهخدا که را دادی که نماند ک) فرخی قصه بدهقان برداشت که... یا قصه رفع کردن، قصه برداشتن، یا قصه کوتاه. در وقتی گویند که خواهند مطلب را اجمالا بیان کنند و سخن خود را به پایان رسانند القصه الحاصل. یا قصه مختصر. سخن کوتاه
اگر بیند که از بهر مردم قصه می گفت، دلیل که از ترس ستمکاران ایمن گردد. محمد بن سیرین اگر درخواب بیند که از بهر مردم قصه می گفت، دلیل است مرادش برآید. اگر بیند که قصه خیر و صلاح و شر و فساد می گفت، دلیل که در بیداری همان کند.
اگر بیند که از بهر مردم قصه می گفت، دلیل که از ترس ستمکاران ایمن گردد. محمد بن سیرین اگر درخواب بیند که از بهر مردم قصه می گفت، دلیل است مرادش برآید. اگر بیند که قصه خیر و صلاح و شر و فساد می گفت، دلیل که در بیداری همان کند.
موی بافته و تاب داده. (از منتهی الارب). ’ضفیره’ و گیسوی بافته، و گویند مویی است که آن را بتابند و قسمتهای انتهایی آن را در بن مویها فروکنند. (از اقرب الموارد). ج، عقص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) و عقاص. (اقرب الموارد)
موی بافته و تاب داده. (از منتهی الارب). ’ضفیره’ و گیسوی بافته، و گویند مویی است که آن را بتابند و قسمتهای انتهایی آن را در بن مویها فروکنند. (از اقرب الموارد). ج، عِقَص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) و عِقاص. (اقرب الموارد)
داستان خوان داستان سرا کسی که قصه ها را از روی کتاب برای دیگران خواند، قصه پرداز داستانسرا: در امر معروف و نهی از منکر بنوعی مبالغه فرمودند که قصه خوانان و معرکه گیران از اموری که در او شایبه لهو و لعب باشد
داستان خوان داستان سرا کسی که قصه ها را از روی کتاب برای دیگران خواند، قصه پرداز داستانسرا: در امر معروف و نهی از منکر بنوعی مبالغه فرمودند که قصه خوانان و معرکه گیران از اموری که در او شایبه لهو و لعب باشد