- قصری
- درتازی نیامده کوشکی کاخی فرجام پایان کار سبوسه، کفه درتازی نیامده پیشابدان آوندشاش
معنی قصری - جستجوی لغت در جدول جو
- قصری ((قَ))
- ظرفی فلزی یا لعابی که در آن پیشاب کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اندکی، کمی
غوری
چشمی دیدی منسوب به بصر چشمی. یا هنرهای بصری. هنرهای پلاستیک مقابل سمعی. منسوب به بصره اهل بصره از مردم بصره
دیداری
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
کسی که به ظاهر احکام دین توجه دارد، به باطن امر توجه نمی کند و تاویل و قیاس را در امر دین روا نمی دارد، بدون دقت و تامل، سطحی
مربوط به بصر، دیداری مثلاً آموزش بصری
ظرف چینی یا فلزی لوله دار که در آن چای، قهوه، گل گاوزبان و مانند آن را دم می کنند و کنار آتش یا روی سماور می گذارند
از مردم بصره، تهیه شده در بصره مثلاً رطب بصری
پرنده ای خاکی رنگ و کوچک تر از کبوتر با سر کوچک، گردن کشیده و نوک باریک، یاکریم، موسی کوتقی
محاسبه شده براساس گردش انتقالی ماه مثلاً سال قمری
نودر (مد) آوامیک پسین اوارک گاه آخر روز و نزدیک شبانگاه پسین عصر
خواننده قرآن یا کتاب آسمانی
کمی اندکی
منسوب به قجر قاجاری
منسوب به قسر جبری اجباری مقابل ارادی طبعی. یا جنبش قسری. حرکت قسری
کوتاهه پهلو از استخوان ها، کوتاهه گردن از استخوان ها
کوتاه
مونث اقصی دور کرانه دور مونث اقصی. یا غایت قصوی. دورترین غایت مقصود نهایی
بن گردن، پتک آهنگری، دمغازه دمغزه در پرندگان، پاره چوب، کفه ظنچه پس از بیختن در گربال بماند، پوسته گندم سبوس فروگذاشت کوتاهی درکار
منسوب به قشر مربوط به قشر پوستی، کسی که فقط به ظاهر احکام دین توجه دارد و از باطن آنها غافل است: ملای قشری، جمع قشریون
پارسی است غوری غوری
ماهی نازو تلخوم (گویش گیلکی از پرندگان) گرد غلنبه کلم گرد
منسوب به قیصر سلطنتی شاهی: عقل و دین و مملکن و دولت باید ارنی روزگار - کی دهد هر خوک و خررازه بقصر قیصری ک
در تازی نیامده گژفی زفتی گژفیک منسوب به قیر مربوط به قیر، سیاه
اضطراری و جبری
موزراییک: گیبتو مسری منسوب به مصر: ، از مردم مصر اهل مصر، جمع مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی... یازدهم مصری، نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک
خواننده، خواننده قرآن
منسوب به قیصر، سلطنتی، پادشاهی