جدول جو
جدول جو

معنی قصاقص - جستجوی لغت در جدول جو

قصاقص(قَ قِ)
جمع واژۀ قصاقص. جمع مکسر است. (منتهی الارب). رجوع به قصاقص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
کسی که در محافل قصه گویی می کند، داستان سرا، قصه گو
فرهنگ فارسی عمید
(قَصْ صا)
قصه گوی:
گفت ای قصّاص در شهر شما
کیست چابکتر در این فن دغا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
روئیدنگاه موی سینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
غلیظ. درشت اندام. (منتهی الارب) : رجل قصقص، قصیر و کوتاه بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مانند آنچه داده باشی بازستدن، کشندۀ یکی را کشتن. (ترجمان ترتیب عادل). کین کشی به مثل. مقاصّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کشنده را باز کشتن و جراحت کردن عوض جراحت و چیزی را به بدل چیزی فراگرفتن، و فارسیان به معنی مطلق تعزیر با لفظ کردن استعمال نمایند. (آنندراج) : لکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب. (قرآن 179/2).
مرا به مستی دایم قصاص نتوان کرد
می مدام کند لطف ساقیم در کاس.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
گر به مستی دست یابی بر فلک
زو قصاص جان خاقانی بخواه.
خاقانی.
، (اصطلاح فقه) مانند جرم مرتکب شده مجرم را مجازات کردن. بشر در دوره های اولیه برای مجازات حدی قائل نبود و ارتکاب جرم ناچیزی کافی بود در حق او مجازات نامحدودی را ایجاب کند چنانکه گاه اتفاق می افتاد برای سرقت مالی خون عده زیادی ریخته میشد ولی این وضع ناگوار پایدار نماند و قانون قصاص وضع شد و به موجب آن مجازات مجرم متناسب با جرم ارتکاب شده مقرر گردید. در قاموس کتاب مقدس آمده: قصاص را در شریعت موسوی دو بنیاد بود: 1- نگاهداری مردم را از عواقب و نتایج گناه. 2- برپا داشتن انصاف و داد به توسط مجازات گناهکاران برحسب کردار ایشان. و قصاص بر دو بهره بود یکی مرگ ارزانی و دیگر به طور دیگر. 1- مرگ ارزانی و میرانیدن یا به سنگسار کردن است که تمام مردم معاریف در آن شرکت داشته باشند و یا به دار کشیدن یا سوزانیدن. 2- قصاص بدون قتل است که بر قواعد مجازات برپا بود و این مطلب در جایی که ضرری سهواً و عمداً از کسی نسبت به کس دیگر وارد آمده بود معمول بود. (قاموس کتاب مقدس) :
لبش زنهار میکرد از لبم گفتم معاذاﷲ
قصاص خون همی خواهم چه جای زینهار است این.
خاقانی.
با جراحت بساز خاقانی
تا قصاص از زمانه بستانیم.
خاقانی.
کس رابه قصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من.
سعدی.
محتسب خم شکست و من سراو
سن بالسن و الجروح قصاص.
حافظ.
- امثال:
قصاص به قیامت نمیماند.
قصاص قبل از جنایت نباید کرد
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قصاص است در همه معانی آن. رجوع به قصاص شود، نوعی از درخت که مگس انگبین می لیسد آن را و دوست دارد، و از اینجاست که انگبین را بدان منسوب نمایند و گویند عسل قصاص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ صَ)
نام کوهی است از بنی اسد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
منتهای روئیدنگاه موی سر از پس و پیش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، موی پیشانی. (منتهی الارب) ، پیوندگاه هر دو سرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به فتح و کسر قاف نیز آمده و ضم آن بهتر است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصاص و قصاص شود، منتهای قفا. (منتهی الارب). حد القفا. (اقرب الموارد) ، فریزجای از میانۀ سر. (منتهی الارب). جای حرکت مقراض از میانۀ سر. مجری الجلمین، ای المقص من الرأس فی وسطه. (اقرب الموارد) ، قسمی از خلر است، رقیق القلاف و کوچکدانه و بسیار سفید. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قُ ءِ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قص ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قص شود، جمع واژۀ قصّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصّه شود، جمع واژۀ قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصّه شود، قصاص به ضم قاف است در همه معانی آن. رجوع به قصاص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اسد قصقاص، شیر که دندان بر هم ساید از خشم چنانکه آواز آید از وی. (منتهی الارب) ، مردقصیر یا درشت اندام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
جمع واژۀ قصاقص، و این جمع سالم است. (منتهی الارب). رجوع به قصاقص شود
لغت نامه دهخدا
مانند آنچه داده باشی، بازستدن، کشنده یکی را کشتن، مجازات قاتل مطابق عمل مرتکب شده داستانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
((قِ))
مجازات، کیفری همسنگ جرم
فرهنگ فارسی معین
تلافی، سزا، عقوبت، یاسا
فرهنگ واژه مترادف متضاد