جدول جو
جدول جو

معنی قصاصه - جستجوی لغت در جدول جو

قصاصه
(قُ صَ)
نام جائی است. (معجم البلدان). موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصاصه
تصویر مصاصه
آنچه مکیده شود
فرهنگ فارسی عمید
(قَصْ صا بَ)
مؤنث قصاب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصاب شود، میان دو پیوند نی و کلک. (منتهی الارب). انبوبه. (اقرب الموارد) ، نای. (منتهی الارب) ، عیب جوی مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
قاصعاء، و آن سوراخ موش صحرائی است که از آن داخل میشود. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
خرد و ریزه برآمدن کودک و کلان نشدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
سرای خرد از دار که جز صاحبش داخل نشود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خانه فراخ استوار، و گویند از خانه کوچک تر بود. (اقرب الموارد) ، آنچه در پرویزن باقی بماند سپس بیختن، آنچه برآید از اسپست به اول کوفتن، پوست روی دانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دانه ای که در کفه بماند بعد کوفتن. (منتهی الارب) ، ما سقی الربیع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
چاق و فربه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قصد البعیر قصاده، سمن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
نای زنی. (منتهی الارب). صناعت قصاب به معنی نای زن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا بَ)
توک موی پیچیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، نای، بیخ نی. (منتهی الارب). ج، قصّاب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
دانۀ ردی که از گندم دور کنند آن را وقت پاکیزه کردن. (منتهی الارب). ما عزل من البراذا نقی فیرمی به او یداس ثانیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین (خیاو) در 14 هزارگزی باختر خیاو و در مسیر شوسۀ خیاو به اهر. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 647 تن است. آب آن از مشکین چائی و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. دبستان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
یکی قصیص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیص شود، شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب). البعیر یقص به اثر الرکاب. (اقرب الموارد) ، قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر که بر وی طعام و توشه دان و رخت خانه را بار کنند. (منتهی الارب). الزامله الصغیره یحمل علیها الطعام و المتاع لضعفها. (اقرب الموارد) ، گروه فراهم آمده در جائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تودری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است که در بیخ کماه روید، و گویند تودری است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قصیص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ صَ)
قصقص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصقص شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بچۀ سگ را خواندن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا صَ)
بئر قیاصه الجول، چاه کناره فرودریده و گرداگرد اندرون ویران گردیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَصْ صا صَ)
بخیل، سنگ چسبیده بر زمین در کنار چشمۀ روان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رصراصه
لغت نامه دهخدا
(قُ ءِ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را صَ)
واحدقراص. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قراص شود
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را صَ)
نشکنج گیرنده، سرزنش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَصْ صا صَ)
نام دهی است به سواد، نزدیک قصر ابن هبیره از اعمال کوفه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَصْ صا)
چشم، زیرا که میدرخشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چشم. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، اندک اثر شیر. و منه حدیث ام معبد، فارسلت الیه شاه فرای فیها بصره من لبن. (منتهی الارب). اندک اثر شیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
یک قطعه از رصاص. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
آنچه باقی ماند بعد درودن انگور
لغت نامه دهخدا
(خُصَ)
انگور باقی ماندۀ بعد از چیدن. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). جمع واژۀ خصاص، هر چیز اندک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). جمع واژۀ خصاص
لغت نامه دهخدا
(خُ صَ)
شهرکی است در دیار بنی زبید و بنی الحارث بن کعب بین حجاز و تهامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بصاصه
تصویر بصاصه
چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصابه
تصویر قصابه
گوشت فروشی در فارسی قصابی نای نی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاده
تصویر قصاده
فربه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کفه آنچه هنگام خرمن ناکوفته بماند یا گاه بیختن درگربال، کوته بالا: زن گازری جامه شویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاعه
تصویر قصاعه
از ریشه پارسی کاسه گری خردماندن ریزه ماندن بزرگ نشدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاله
تصویر قصاله
و جو که به کوفتن کو زر خوشه گندم خرد نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیصه
تصویر قصیصه
تودری مادردخت (گویش کرمانی)، داستان سرگذشت، بارکش: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
(گویش گیلکی) این واژه که اینک به جای (دوجین) به کارمی رود همان کراسه (دفتر) از ریشه پهلوی است
فرهنگ لغت هوشیار
مصاصه در فارسی: بار هنگ از گیاهان مصاصه در فارسی: شیره چکیده گواریده مکیدنی بارهنگ آنچه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود: چون نحل بر هرشکوفه از افنان عبارات نشستم و از هریک آنچ خلاصه لطافت و مصاصه حلاوت بود با خلیه خاطر بردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاصه
تصویر مصاصه
((مُ صِ یا صَ))
آن چه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود
فرهنگ فارسی معین