جدول جو
جدول جو

معنی قشیبی - جستجوی لغت در جدول جو

قشیبی
(قَ)
نسبت است به بنی قشیب، و آن تیره ای است از لخم. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
قشیبی
(قَ)
علی بن رباح بن قصیر مصری، مکنی به ابوعبدالله. از عالمان است. وی به سال 15 هجری تولد یافت و به سال 114 وفات کرد. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ / نَ)
سرازیری. مقابل فرازی:
هوا خوش گردد وبر کوه برف اندر گداز آید
علم های بهاری از نشیبی بر فراز آید.
فرخی.
رجوع به نشیب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بی ی)
منسوب است به شیبه بن عثمان. (از انساب سمعانی). رجوع به شیبه بن عثمان شود
لغت نامه دهخدا
شیوی، هبوط، صبب، (یادداشت مؤلف)،
منسوب به شیب، نشیبی، مقابل فرازی،
- سراشیبی، سرازیری
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نفیس بن عبدالخالق بن محمد هاشمی، مکنی به ابوالحسن. از قاریان است. سلفی وی را در اسکندریه دیدار کرده است. وی قرآن را نزد استادان فن فراگرفت و حدیث شنید و مدتی در مکه مجاور بودو آنگاه به اندلس مسافرت کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قشب. (معجم البلدان). رجوع به قشب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نو. (منتهی الارب). جدید. (اقرب الموارد) :
باران مشکبوی ببارید نوبه نو
وز برف برکشید یکی حلۀ قشیب.
رودکی.
، کهنه. از اضداد است، سفید، پاکیزه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هیچیک از این لغات شنیده نشده که به کار رود. ج، قشب، قشب. (اقرب الموارد) ، سیف قشیب، شمشیرنو زنگ زدوده، شمشیر زنگ ناک. از اضداد است، نسر قشیب، کرکس به پارۀ گوشت زهرآلوده طعمه اش سازند جهت پر آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دراز. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
قصری است عجیب در یمن که شرحبیل بن یحصب آن را ساخت. علقمه بن مرثد در شعر خود از آن یاد کرده است. (از معجم البلدان). کوشکی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ با)
مصغر قوباء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ)
عبدالکریم بن هوازن بن عبدالملک بن طلحۀ نیشابوری، از بنی قشیربن کعب مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زین الاسلام. از پارسایان و دانشمندان بزرگ دینی و در دوران خود پیشوای مردم خراسان بود. وی در نیشابور اقامت داشت و در همان شهر وفات یافت (تولد376، وفات 465 هجری قمری). سلطان آلب ارسلان او را بسیار احترام و اکرام میکرد. از تألیفات اوست: 1- التیسیر فی التفسیر، خطی، این کتاب را تفسیر کبیر نیز گویند. 2- لطائف الاشارات، خطی، جلد یکم این کتاب نیزدر تفسیر است. 3- الرساله القشیریه، چاپی. (طبقات السبکی و اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 180). وی از مشایخ خطیب بغدادی و داماد شیخ ابوعلی دقاق بوده و علوم باطنی را از وی اخذ کرده است. دیگر از کتابهای وی کتاب الضعفاء، و المتروکین فی رواه الحدیث و کتاب لطائف الاشارات و کتاب مختصر المحصل و کتاب المنتخب فی الحدیث و کتاب المؤتلف و المختلف است. (ریحانه الادب ج 3 ص 300). و رجوع به ابوالقاسم قشیری در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ)
نسبت است به قشیربن کعب. و قبیلۀ قشیری قبیلۀ بزرگی است و دانشمندانی بدان منسوبند. (لباب الانساب). رجوع به قشیربن کعب... شود
نسبت است به قشیربن خزیمه بن مالک بن سلامان بن اسلم بن افصی. (لباب الانساب). رجوع به قشیربن خزیمه... شود
لغت نامه دهخدا
(قِ شَ شی)
محمد بن حسن بن احمد بغدادی. از راویان است. وی از اسماعیل بن محمد صفار و ابوعمرو بن سماک و جز ایشان روایت شنیده و از حنبلیان درستکار و راست گفتار بود. فرزندش علی بن محمد قشیشی از وی روایت دارد. او در محرم سال 388 هجری قمری وفات کرد. (لباب الانساب). در اصطلاح علم حدیث، روات افرادی هستند که احادیث را از منابع مختلف دریافت کرده و آن ها را به دیگران منتقل می کنند. روات می توانند صحابه، تابعین و افرادی از نسل های بعدی باشند که بر اساس تجربه، یادگیری و امانت داری خود، احادیث را نقل می کنند. این افراد به عنوان پل ارتباطی میان نسل های مختلف مسلمانان در انتقال معارف دینی نقش دارند.
لغت نامه دهخدا
(قِ شَ شی)
نسبت است به قشیش جد ابوبکر محمد بن حسن بن احمد بن قشیش سمسار. (لباب الانساب). رجوع به قشیشی (محمد...) شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بی ی)
نسبت است به ابوقریبه که نام مردی است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ بی ی)
نسبت است به قریبه. (اللباب). رجوع به قریبه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بی ی)
دراز درشت اندام و برهنه استخوان در کمال سختی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(شَ بی ی)
محمد بن زین العابدین بن محمد بن عبدالمعطی الشیبی، جد شیبیین پرده داران کعبه در زمان حاضر. وفات او بسال 1253 هجری قمری بمکۀ مکرمه است. او راست رساله ای بنظم در مناسک حج برمبنای فقه شافعی. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 368)
لغت نامه دهخدا
کهنه، نو از واژگان دوپهلو، تیز، شمشیرزدوده، شمشیرزنگ زده، سفیدوپاک
فرهنگ لغت هوشیار