معنی قشوه - جستجوی لغت در جدول جو

قشوه

لغت نامه دهخدا

کلیه، هر یک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دنده ها قرار دارد و مواد زائد خون را به صورت ادرار دفع می کند، قلوه، گرده

فرهنگ فارسی عمید

عشوه

ظلمت، تاریکی، یک چهارم اول شب، شام

فرهنگ فارسی عمید

نشوه

بوییدن، بو کردن، مست کردن، سرخوشی از می، سکر، مستی، اول مستی

فرهنگ فارسی عمید

قدوه

سرمشق، الگو، کسی که به او اقتدا کنند، شخصی که از او پیروی کنند، پیشوا

فرهنگ فارسی عمید

مشوه

زشت رو، دارای چهرۀ زشت، زشت صورت، بدرو، بدگل

فرهنگ فارسی عمید

قشون

مجموع سپاهیان یک کشور، ارتش، سپاه، لشکر

فرهنگ فارسی عمید

عشوه

ناز و کرشمه، نیرنگ، فریب

فرهنگ فارسی عمید

حشوه

امعا، روده ها، بد و پست از هر چیز

فرهنگ فارسی عمید

قنوه

ورزش، گوسبند دوشیدنی، خوشه، گله داشتن بی هنباز قناه قنات بنگرید به قناه

فرهنگ لغت هوشیار

قشطه

سرشیر

فرهنگ لغت هوشیار

قهوه

دانه ای که کوبیده و مثل چای دم کرده و می نوشند

فرهنگ لغت هوشیار

مشوه

زشت گردانده آکنهاده زشت نا هنجار نا هماهنگ زشتروی زشت گرداننده ظکنهنده نا هنجار کننده زشت گردانیده عیب کرده شده زشت گرداننده عیب کننده، جمع مشوهین

فرهنگ لغت هوشیار

نشوه

نشوت و نشوه در فارسی مستی سرمستی، بوی یافتن، آگاهی سرخوش شدن و نشاه یافتن بوسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشاه: باشد کچلی نهان به فرقت چون نشوه که مضمر است در بنگ. (ایرج میرزا. چا. دکترمحجوب 29)

فرهنگ لغت هوشیار

قلوه

کلیه، یکی از دو غده بزرگی که بر دو طرف پهلوی انسان و حیوان است و تولید ادرار می کند

فرهنگ لغت هوشیار

قفوه

گناه کردن بدکاری، گناه بستن چفته بستن، گرامیداشت میهمان را

فرهنگ لغت هوشیار

قشاوه

تم از بیماری ها چشم

فرهنگ لغت هوشیار

قشبه

ژکور: زن، فرومایه: مرد، بچه کپی از جانوران

فرهنگ لغت هوشیار

قشده

دردماست، سرشیر

فرهنگ لغت هوشیار

قشره

پوست درخت، گوسبندخرد، گوی چوگان باران فرساینده باران خاک رند، خانه برانداز پاره ای پوست، پوسته ای، پوستی، پوسته نگر برون نگر

فرهنگ لغت هوشیار

قشون

لشکر، گروهی از فوج، ارتش

فرهنگ لغت هوشیار

قشقه

نشانه برپیشانی تیرگی نشان پیشانی اسب، نشانی که کافران بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره: مگر حل کرده خورشید شد سیما فروز او که آن خوش قشقه کافر شعله در چین جبین دارد، (ارادتخان واضح)

فرهنگ لغت هوشیار

قشور

سفیداب که زنان برای روشن کردن رنگ چهره به کاربرند، جمع قشر، پوشش ها پوسته ها جمع فقشر پوستها: غرض ایزدی حکیمانند وین فرومایگان خس اند و قشور. (جامع الحکمتین 178)

فرهنگ لغت هوشیار

قشوش

آخالخور آن که خوراک خوداز آخال فراهم آورد فربهی، آخالخوری، سودن خراشیدن، خشک شدن خشکیدن گیاه

فرهنگ لغت هوشیار