جدول جو
جدول جو

معنی قشوان - جستجوی لغت در جدول جو

قشوان
(قُشْ)
مرد کم گوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قشوان
(قَشْ)
باریک. (منتهی الارب). دقیق. ضعیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قشوان
مردسست
تصویری از قشوان
تصویر قشوان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوان
تصویر شوان
(پسرانه)
گله بان، چوپان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قشون
تصویر قشون
مجموع سپاهیان یک کشور، ارتش، سپاه، لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوان
تصویر شوان
شبان، چوپان، نگهبان گلۀ گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوان
تصویر نشوان
مست، آنکه در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده، خمارآلود
فرهنگ فارسی عمید
(قُ شِ)
دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند در 53 هزارگزی جنوب خوسف و سرراه مالرو عمومی سرچاه. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 50 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه مالرو دارد، و از خوسف میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بال ملخ. (منتهی الارب). جناحا الجراده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابن سعیدالیمنی الحمیری مکنی به ابوسعید یا ابوالحسن. فقیه وادیب و شاعر و لغوی قرن ششم یمن است بر عده ای از قلاع یمن تسلط یافت و به سال 537 هجری قمری درگذشت. (از معجم المؤلفین ج 13 ص 86) (الاعلام زرکلی ص 1099). و نیز رجوع به بقیهالوعاه ص 403 و ارشادالاریب ج 7 ص 206 شود
لغت نامه دهخدا
(نَشْ)
مست. (از منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از معجم متن اللغه) (از ناظم الاطباء). سکران. (المنجد) (اقرب الموارد). نشیان. (معجم متن اللغه) (آنندراج). و تأنیث آن نشوی است. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عُشْ)
نوعی از تمر است، یا خرمابنی. (منتهی الارب). خرما، و گویند نخلی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ ضَنْ)
قنوان. (منتهی الارب). رجوع به قنوان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
نام دو کوه است نزدیک حاجر و در مغرب آن از بنی مره. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِنْ)
جمع واژۀ قنوه یا قنوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَعْ)
تثنیۀ قعو، و آن دو چوب بکرۀ دلو است که تیر چرخ بر آن باشد، یا دو آهنی است که در میان آن بکره گردد. ج، قعی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ / قَ طَ)
گام نزدیک گذارنده در رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
موضعی است، و در حدیث آمده که هفتادهزار شیعه از آن برانگیخته میشود. ابوالفضل بن طاهر مقدسی گوید: قطوان موضعی است به کوفه و نام قبیله نیست، شمر گوید آن به سکون طا است. گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ)
جمع واژۀ قشوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قشوه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بابونه. (منتهی الارب) (آنندراج). اقحوان. ج، اقاحی و اقاح. مصغر آن اقیحی. (آنندراج). گیاهی است که شکوفۀ آن سفید است و برگهای شکوفۀ آن ریز و سفید مانند دندان است که دندان را بدان تشبیه کنند. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ بُ)
موضعی است در صعده از بلاد خولان یمن. حارث بن عمرو خولانی درباره آن اشعاری دارد. (از معجم البلدان). شهری است در یمن مر خولان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
از دیه های وزواه قم است. (تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
(قَشْ نَ)
مؤنث قشوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قشوان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قشان
تصویر قشان
هرزه خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشون
تصویر قشون
لشکر، گروهی از فوج، ارتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوان
تصویر شوان
کنور (انبار غله) شبان چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوان
تصویر قحوان
بابونه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوان
تصویر عشوان
خرما، خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروان
تصویر قروان
میان پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصوان
تصویر قصوان
دمریشینه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوان
تصویر قطوان
سبکرو تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
نشیان مست سکران مست: آنک صاف ساغر انصاف نخورده باشد و نشوان این شراب مختلف الالوان نگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوان
تصویر نشوان
((نَ))
مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوان
تصویر شوان
((شَ))
شبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قشون
تصویر قشون
((قُ))
سپاه، لشگر
فرهنگ فارسی معین