جدول جو
جدول جو

معنی قشقون - جستجوی لغت در جدول جو

قشقون
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، پاردم، رانکی، پال دم
تصویری از قشقون
تصویر قشقون
فرهنگ فارسی عمید
قشقون
(قُ)
چرمی که زیر اسب گذارند تازین کج نگردد. در تداول شوشتر آن را قشقون و در تداول گناباد خراسان پاردم گویند. گوزبان. دم چی. ثفر
لغت نامه دهخدا
قشقون
ترکی پاردم پالدم
تصویری از قشقون
تصویر قشقون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قشون
تصویر قشون
مجموع سپاهیان یک کشور، ارتش، سپاه، لشکر
فرهنگ فارسی عمید
اسم ترکی ریباس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
پاردم، کاشو، اخکمر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غلاف صدف. و به عقیدۀ بعضی اظفارالطیب است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ شِ)
دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند در 53 هزارگزی جنوب خوسف و سرراه مالرو عمومی سرچاه. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 50 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه مالرو دارد، و از خوسف میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
لشکر. گروهی از فوج. (آنندراج). درحقیقت این کلمه بدون واو است و واو را برای اظهار ضمه در ترکی نویسند و فارسیان اکثر قشون را به واو معروف خوانند. (آنندراج) (بهار عجم).
- امثال:
مثل قشون بی سردار.
مثل قشون شکسته
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شقونه. کم شدن بخشش و عطا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به شقونه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قشقوش
تصویر قشقوش
سیمبر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
قوبیشقون ترکی: پاردم پالدم اسبی بلندبرنشستی بناگوشی وبربندو پاردم وساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشون
تصویر قشون
لشکر، گروهی از فوج، ارتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشون
تصویر قشون
((قُ))
سپاه، لشگر
فرهنگ فارسی معین
ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، فوج، لشکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد