جدول جو
جدول جو

معنی قشفه - جستجوی لغت در جدول جو

قشفه
(قَ شِ فَ)
مؤنث قشف: رأیته علی حال قشفه، ای سیئه. (اقرب الموارد). رجوع به قشف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حشفه
تصویر حشفه
سر آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلفه
تصویر قلفه
پوست سر آلت تناسلی مرد که در عمل ختنه بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشفه
تصویر نشفه
سنگ پا، نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
(قِ عَ)
آب بینی انداخته شده. (منتهی الارب). نخامه. (اقرب الموارد). رجوع به قشاعه شود، پاره ای ابر که پس از گشادن ماند. (منتهی الارب). قطعه ای از ابر که پس از پراکندن ابرها ماند. (اقرب الموارد) ، پاره ای ازچرم خشک. ج، قشع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ / قِ)
تیرگی نشان پیشانی اسب و فارسیان به معنی نشانی که کفار بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره استعمال نمایند. (آنندراج) :
مگر حل کردۀ خورشید شد سیمافروز او
که آن خوش قشقه کافر شعله در چین جبین دارد.
ارادت خان واضح (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَشْ وَ)
ظرفی است از برگ خرما شبیه کدوخشک که در آن زنان خوشبوی و پنبه نهند. (منتهی الارب). قفّهمن خوص لعطر المراءه و قطنها. (اقرب الموارد). آنچه آلات زایسقان در آن نهند. (مهذب الاسماء). ج، قشوات، قشاء. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
کنگره، آنچه بیرون جسته باشد از سرکوه، کرانه. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قذاف و قذف، قذف و قذفات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ شی یَ)
جایی است در بلاد روم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
چیزی است برآمده میان لب زبرین خلقه. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ فَ)
سر کلاه نره. ختنه گاه مردم. دور ختنه گاه مردم. (مهذب الاسماء). سر نره. مافوق ختان. زبر ختان. سر شرم مرد و آن از بالای ختان باشد. سر قضیب. ج، حشف، حشفات. مهر نره تا ختنه جای. (منتهی الارب). فیشله، بیخ های کشت که بعد درو باقی مانده باشند. (اقرب الموارد) ، پیرزن کلانسال، خمیر خشک، ریشی که در نای و گلوی مردم و شتر برآید. (منتهی الارب) ، صخره ای که در دریا باشد. سنگی در یک زمین هموار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، حشاف، حشف، حشفات
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
جمع واژۀ قحف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
جنبیدن. (منتهی الارب). خشف. رجوع به خشف شود، دریافتن. خشف، آواز آمدن از برف هنگام رفتن بروی آن. خشف، آواز کردن، خشف، شتافتن و تیز رفتن، خشف، کوفتن و شکستن سر کسی را بسنگ، خشف، انداختن زن بچه را. خشف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ فَ)
جنبش و حرکت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، آواز ملایم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
آواز رفتار مار. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، زمینی بلند و نرم که سنگ در آن کمتر باشد. (منتهی الارب) ، جنبش و حرکت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (اقرب الموارد) ، آهوبچۀ ماده ای که نخست زاده یا نخست برفتارآمده. خشفه. خشفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
آهوبچۀ ماده ای که نخست زاده یا نخست برفتارآمده. (منتهی الارب) (از تاج العروس). خشفه. خشفه
لغت نامه دهخدا
(خِ شَ فَ)
جمع واژۀ خشف. خشف. خشف. رجوع به خشف. خشف. خشف. شود
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
آهوبچۀ ماده ای که نخست زاده یا نخست برفتار آمده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خشفه. خشفه
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
ابن بهیس یا بیهس یا قرفه بن مالک. از تابعیان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
خرمای بد. ج، حشف
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ عَ)
لاغر. (اقرب الموارد) : شاه قشعه، گوسپند لاغر و کم گوشت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). اراکه قشعه، ملتفّه کثیرهالورق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سنگ پا، هوله آبچین (برخی هوله را بر گرفته از خاولی ترکی دانسته اند) داروی بوییدنی، افسار
فرهنگ لغت هوشیار
لفچ لب ستبر را گویند پوسته سرنره پوسته، ناخن افتاده پوست نوک آلت مرد است که روی حشفه را در حالت معمولی (غیر حالت نعوظ) می پوشاند و در موقع نعوظ نوک آلت که عبارت از حفشه می باشد معمولا از سوراخ نوک قلفه خارج می شود و قلفه به صورت پوستی چین خورده در پشت تاج حفشه قرار می گیرد. در مسلمانان و دیگر مردمی که ختنه در آنان انجام می گیرد قلفه برداشته می شود (در حقیقت ختنه برداشتن قلفه است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشبه
تصویر قشبه
ژکور: زن، فرومایه: مرد، بچه کپی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشده
تصویر قشده
دردماست، سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
پوست درخت، گوسبندخرد، گوی چوگان باران فرساینده باران خاک رند، خانه برانداز پاره ای پوست، پوسته ای، پوستی، پوسته نگر برون نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشطه
تصویر قشطه
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
نشانه برپیشانی تیرگی نشان پیشانی اسب، نشانی که کافران بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره: مگر حل کرده خورشید شد سیما فروز او که آن خوش قشقه کافر شعله در چین جبین دارد، (ارادتخان واضح)
فرهنگ لغت هوشیار
بدنام ارمال دارچینی از گیاهان، پاره ای پوست، اندماغ پوست درخت و جز آن، پوست درختی است شبیه بدارچین دارچین
فرهنگ لغت هوشیار
پایه نردبان، انبوهی تنه زدن به هم، جمع قاصف، تندرهای بلندبانگ آسمان غرنبه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضفه
تصویر قضفه
پشته سنگی، سنگخوارک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذفه
تصویر قذفه
کنگره، بر آمدگی سر کوه، سوی زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشقه
تصویر قشقه
((قَ قِ یا قَ))
تیرگی نشان پیشانی اسب، در فارسی، نشانی که کافران بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرفه
تصویر قرفه
((قِ فَ یا فِ))
پوست درخت و جز آن، پوست درختی است شبیه به دارچین، دارچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حشفه
تصویر حشفه
((حَ شْ فِ یا فَ))
ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند، قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه می باشد
فرهنگ فارسی معین