جدول جو
جدول جو

معنی قشبری - جستجوی لغت در جدول جو

قشبری
(قُ شُ)
علی بن محمد بن احمد انصاری، مکنی به ابوالحسن. از محدثان است. وی حدیث را در شهر اصفهان از ابوالفتوح اسعد بن محمود بن خلف عجلی و محمد بن زید کرانی فراگرفت و در بخارا و سمرقند خود حدیث گفت. در هندسه نیز وقوف داشت. در شهر سمرقند وفات یافت. (معجم البلدان). در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
قشبری
(قُ شُ ری ی)
نسبت است به قشبره. (معجم البلدان). رجوع به قشبره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قشری
تصویر قشری
کسی که به ظاهر احکام دین توجه دارد، به باطن امر توجه نمی کند و تاویل و قیاس را در امر دین روا نمی دارد، بدون دقت و تامل، سطحی
فرهنگ فارسی عمید
(شُ را)
فیروزآبادی نویسد: نام پنجاه و سه موضع است همه به مصر و اما مؤلف تاج العروس گوید: مؤلف قاموس نوزده موضع دیگر را نگفته است و من آنها را ذکر کرده ام وجمعاً هفتادودو شبری هست. رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بَرر)
غلیظ. (اقرب الموارد). درشت دراز سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ بِ)
بدترین پشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه از پشم وقت پاکیزه کردن برافتد و دور سازند. (منتهی الارب). نفایۀ پشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نفیس بن عبدالخالق بن محمد هاشمی، مکنی به ابوالحسن. از قاریان است. سلفی وی را در اسکندریه دیدار کرده است. وی قرآن را نزد استادان فن فراگرفت و حدیث شنید و مدتی در مکه مجاور بودو آنگاه به اندلس مسافرت کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قشب. (معجم البلدان). رجوع به قشب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ ری ی)
نسبت است به قشیر، چنانکه در کتاب دارقطنی آمده است. (لباب الانساب). رجوع به قشیر و قشر (ق ش ) شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
پوست منجمد بالای شیر است که به فارسی سرشیر و چربۀ شیر نامند و به هندی ملایی. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نسبت است به قشر، آنکه تنها به ظواهر قرآن و حدیث و اوامر و نواهی گوش دارد و تأویل و قیاس و امثال آن را در امر دین روا ندارد. و از کلمه ظاهری گاه همین معنی اراده کنند. رجوع به قشر شود
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
مولانا قنبری، از نیشابور بوده، جوهر نظمش مقبول و او در نظم چالاک و عامی بود و ابیاتش خالی از چاشنی نبود. در مدح امیر میرزا این مطلع قصیدۀ اوست:
این گهرها بین که در دریای اخضر کرده اند
زین مشاغل آتش خور بین که چون بر کرده اند.
قبرش در همان ولایت است. (مجالس النفایس ص 39 و 213)
محمد بن علی از فرزندان قنبرمولی علی بن ابیطالب. راوی و شاعری است همدانی که درروزگار المعتمد علی الله میزیست و نویسندگان و وزیران آن دوره را در شعر خود میستود و تا ایام المکتفی زنده بود. صولی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
ابوعبدالله بن محمد بن روح بن عمران مصری مولی بنی قنبر. حدیث او منکر است. وی درذی حجۀ سال 245 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
نسبت است به قنبر و آن نام مردی است. (از لباب الانساب) (منتهی الارب) ، نسبت است به قنبر مولی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم، واقع در75هزارگزی جنوب خاوری راین و کنار شوسۀ بم به جیرفت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 60 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی، زراعت و گله داری است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ ری ی)
مرد سخت درشت و ناکس بدخوی، یامرد سخت بر اهل خود، یا بر یار خود، یا بر قوم خود. (منتهی الارب). الشدید البخیل السیی ءالخلق، و قیل الشدید علی اهله و صاحبه او عشیرته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ ری ی)
نرۀ دراز. (منتهی الارب). قسبار. (منتهی الارب). رجوع به قسبار شود
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ)
عبدالکریم بن هوازن بن عبدالملک بن طلحۀ نیشابوری، از بنی قشیربن کعب مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زین الاسلام. از پارسایان و دانشمندان بزرگ دینی و در دوران خود پیشوای مردم خراسان بود. وی در نیشابور اقامت داشت و در همان شهر وفات یافت (تولد376، وفات 465 هجری قمری). سلطان آلب ارسلان او را بسیار احترام و اکرام میکرد. از تألیفات اوست: 1- التیسیر فی التفسیر، خطی، این کتاب را تفسیر کبیر نیز گویند. 2- لطائف الاشارات، خطی، جلد یکم این کتاب نیزدر تفسیر است. 3- الرساله القشیریه، چاپی. (طبقات السبکی و اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 180). وی از مشایخ خطیب بغدادی و داماد شیخ ابوعلی دقاق بوده و علوم باطنی را از وی اخذ کرده است. دیگر از کتابهای وی کتاب الضعفاء، و المتروکین فی رواه الحدیث و کتاب لطائف الاشارات و کتاب مختصر المحصل و کتاب المنتخب فی الحدیث و کتاب المؤتلف و المختلف است. (ریحانه الادب ج 3 ص 300). و رجوع به ابوالقاسم قشیری در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ)
نسبت است به قشیربن کعب. و قبیلۀ قشیری قبیلۀ بزرگی است و دانشمندانی بدان منسوبند. (لباب الانساب). رجوع به قشیربن کعب... شود
نسبت است به قشیربن خزیمه بن مالک بن سلامان بن اسلم بن افصی. (لباب الانساب). رجوع به قشیربن خزیمه... شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ ری ی)
نرۀ سطبر دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قزبر شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به قشر مربوط به قشر پوستی، کسی که فقط به ظاهر احکام دین توجه دارد و از باطن آنها غافل است: ملای قشری، جمع قشریون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعبری
تصویر قعبری
ناکس و بدخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشری
تصویر قشری
سطحی، ظاهری
فرهنگ فارسی معین
سطحی، ظاهری، خشکه مقدس، خشک، پوستی، لایه ای
فرهنگ واژه مترادف متضاد