جدول جو
جدول جو

معنی قشافه - جستجوی لغت در جدول جو

قشافه
(قُشْ شا فَ)
یکی قشاف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیافه
تصویر قیافه
صورت، هیکل و اندام شخص
فرهنگ فارسی عمید
(قُ وَ)
بندآب دراز بر زمین. (منتهی الارب). بندروغ دراز و پشتۀ دراز. (ناظم الاطباء). المسناه المستطیله فی الارض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
هرچه که میبری آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
ابن عامر بن سعد از بنی شهران ابن خثعم از قحطان است. اسماء بنت عمیس صحابی از دودمان او است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 791)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
پوست درخت. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء). لحاءالشجر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
موضعی است به اسکندریه که داستانهای شگفت انگیزی بدان منسوب است. (از معجم البلدان)
نام شهری است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَذْ ذا فَ)
یکی قذّاف. (منتهی الارب). رجوع به قذاف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ)
معرب کجاوه. (رحلۀ ابن جبیر). و لهم ایضاً فی مراکبهم علی الابل قباب تظلهم بدیهالمنظر، عجیبهالشکل، قد نصبت علی محامل من الاعواد یسمونها القشاوات و هی کالتوابیت المجوفه هی لرکابها کالامهده للاطفال. (رحلۀ ابن جبیر). ج، قشاوات
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
آبکی است به نجد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
آب اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جایی است در قسمتهای بالای نجد، و با وقعه ای از وقایع عرب مربوط میباشد. (از معجم البلدان). (یوم...) جنگی است مر بنی شیبان را بر سلیطبن یربوع، و آن را یوم نعف سویقه نامند. جریر درباره آن گوید:
بئس الفوارس یوم نعف سویقه
و الخیل علویه علی بسطام.
(از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
قشام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). آنچه بماند بر خوان که به هیچ کار نیاید. (مهذب الاسماء). رجوع به قشام شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
آب بینی انداخته شده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). آب بینی افکنده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به قشعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
پوست از درخت بازکرده. (منتهی الارب) ، آنچه از پوست باز کردن و رندیدن آن برافتد. (منتهی الارب) ، رندش روده ها و پاره های پوست که از روده هاء خداوند سحج بیرون آید. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و اسهال که با قشاره بود بیشتری از قروح معده بود... و اگر از روده های برسوئین باشد قشاره باریک و خرد بود و اگر از روده های فروسوئین باشد قشاره غلیظ و بزرگ بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
آبی است از ابوبکر بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ)
رهبری کردن کسی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پاکیزه گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قشب قشابهً، کان قشیباً. (اقرب الموارد). رجوع به قشیب شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اطلاع یافتن بر: اشاف علیه، میان قومی بهم برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، عیب کردن. (منتهی الارب). ملامت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). عیب وملامت کردن. (صراح) ، بسیار شدن بعدد
لغت نامه دهخدا
تصویری از قشاعه
تصویر قشاعه
آب دماغ آب بینی، گش سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشافه
تصویر اشافه
آگاهی یافتن، ترسیدن، بالاتر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشافه
تصویر خشافه
رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرافه
تصویر قرافه
ترسو: زن پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطافه
تصویر قطافه
غژم دانه انگورافتاده از خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاوه
تصویر قشاوه
تم از بیماری ها چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشامه
تصویر قشامه
ته سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاشه
تصویر قشاشه
خاکروبه آخال رفتگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاره
تصویر قشاره
پوست کنده، تراشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاده
تصویر قشاده
ته نشین روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تخته بندی، درزگیری درکشتی سازی پوسته که گرد آوری و دور ریخته شود پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیافه
تصویر قیافه
مجموعه اندام و هیکل شخص، چهره، سیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشافه
تصویر کشافه
پیشاهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشافه
تصویر نشافه
هوله آبچین لنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیافه
تصویر قیافه
((فِ))
اثرشناسی، شکل، صورت، اندام شخص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیافه
تصویر قیافه
چهره، ریخت، رخسار
فرهنگ واژه فارسی سره