- قشاره
- پوست کنده، تراشه
معنی قشاره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نشان دادن چیزی را
مسرور شدن بچیزی، شاد شدن وشاد کردن
نمارش، نمار
سینه درد، سرفه خشک
دور ریختنی، فرومایه (خشار برابربا رفته یا روفته و پیراسته پارسی است)
حربه ای راست، پهن و سنگین
نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت، با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن، سخن مختصر و با ایجاز
آنچه از چیزی بچکد، چکیده از هر چیز، آب اندک
واحد شمارش پارچه به اندازه ای که لباس دوخته شود، واحد شمارش زمین به اندازه ای که یک بنا در آن ساخته شود، ظاهر مثلاً ریخت و قواره، شایسته، متناسب
ده یک یکدهم
آرامگاه
توانایی توانستن، آماده ساختن، توانگری، ترکی تازی گشته (معرب) از ریشه سنسکریت پارسی است کتاره در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره (ناصر خسرو کوادیانی)
کوس اشتران، درد غند (غند قند) چکانه (قطره چکان) چکه، آب کم بستن شتران بر نسقی واحد و پشت سر هم، دردی که از جوشاندن قند سفید به دست آید: (قناد)، . . ششم کرت بجوشانند (قند سفید را) دردی ماند که آن را قطاره خوانند بغایت سیاه و کدر بود
کفه آنچه هنگام خرمن ناکوفته بماند یا گاه بیختن درگربال، کوته بالا: زن گازری جامه شویی
ترکی داد و فریاد نادرست نویسی کشکرک از پرندگان
تم از بیماری ها چشم
ته سفره
آب دماغ آب بینی، گش سینه
خاکروبه آخال رفتگری
ته نشین روغن
پارسی تازی گشته کناره چوی یا آهنی چنگکدار که گوشتفروشان گوسپند کشته را بدان آویزند و تکه تکه کنند و فروشند
پارچه که گرد بریده باشند، پارچه ای که از آن یک جامه توان کرد، یک قواره فاستونی
خاک اره
((قَ دّ رِ))
فرهنگ فارسی معین
جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه
قداره بستن: برای کسی کنایه از قصد جان کسی را داشتن
قداره بستن: برای کسی کنایه از قصد جان کسی را داشتن
((قَ ر))
فرهنگ فارسی معین
چوبی یا آهنی دراز دارای میخ های بلند که در دکان قصابی گوشت را به آن آویزان می کنند، کناره
ابزاری چوبی یا فلزی با میخ های بلند یا قلاب که در قصابی از آن گوشت آویزان می کنند
Implication
подразумеваемое
Implikation
підтекст
implikacja
implicação