جدول جو
جدول جو

معنی قسیون - جستجوی لغت در جدول جو

قسیون
استفراغ، قی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسیون
تصویر آسیون
آسیمه، سرگشته، حیران، گیج، سرگردان، هامی، کالیوه، آسمند، گیج و گنگ، خلاوه، پکر، کالیو، کالیوه رنگ، واله، گیج و ویج، مستهام برای مثال گرنه عشقت کرد آسیون مرا / از چه رو سرگشته و آسیونم (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
حنین بن اسحاق گوید لحیهالتیس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). سوسن بری است ابیض. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نباتی است که بالفعل مفقود است، ساقش مربع و زیاده بر ذرعی وبرگش دراز و به شکل بلوط و از ساق میروید و خشبوی و برگهای اسفل بزرگتر و از اعلی کوچکتر و گلش زرد و دربوی شبیه به صعتر و تخمش در انتهاء ساق مجتمع و بیخش باریک و شبیه به خربق و مستعمل از آن برگ و بیخ است. در سیم گرم و خشک و شرب او قبل از سموم و بعد ازآن رافع مضرت او و از مجرباب شمرده اند و مدرّ بول و مسهل و هاضم و جهت درد سپرز و ضعف جگر و صرع و جنون و قرحۀ ریه و عصارۀ او جهت درد گوش و درد دندان و طبیخ غلاف ثمر او را جهت قی مفرط مجرب دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، جندبیدستر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قسطوره و قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
لبلاب کبیر است. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به قسنوس و قسناسیس و لبلاب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نام کوهی است مشرف بر شهر دمشق. در آن کوه غارهائی است که آثار پیمبران در آنها یافت میشود و در دامنۀ آن قبوری از صلحاء است. این کوهی است مقدس که درباره آن روایات و اخباری نقل میشود. در آن کوه غاری است که به نام غارالدم معروف است. گویند که قابیل برادر خود هابیل را درآنجا کشت و در آنجا رنگی قرمز شبیه به خون است که گفته میشود آن خون هابیل است. و سنگی افتاده است که گفته میشود آن سنگی است که سر او را با آن شکافت و نیز در آن کوه غاری است به نام غار گرسنگی (الجوع) که گمان برند چهل پیمبر در آن مرده است. (معجم البلدان ج 7 ص 12 و 13). دامنۀ کوه قاسیون اکنون به صالحیه مشهور است. کوه صالحیه مدفن عده بسیاری از بزرگان و دانشمندان و از جملۀ محی الدین عربی است. (حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 335). فعلاً محلۀ بزرگی است که تا دامنه های کوه امتداد پیدا کرده رباطها و دو جامع و مدارس دارد. روزهای جمعه در جامع نماز میخوانند. یک بیمارستان و بازار بزرگی هم در اینجا یافت شود. سکنۀ اولیش از اهالی بیت المقدس بودند که از شهر مزبور کوچیده به اینجا آمدند. این واقعه قبل از فتح صلاح الدین در زمان حکومت فرنگیان بوده بعد از سکونت اینان مردمان زیادی تبرکاً به این محله آمده اقامت اختیار کردند
لغت نامه دهخدا
شوکران. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قونین شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قیس. (معجم البلدان) ، مشک چوپان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قُ سَ)
موضعی است به عقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِسْ)
جمع واژۀ قسی ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قِسْ سی)
جمع واژۀ قسیس است در حالت رفعی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دژی است از توابع حلب. (از منتهی الارب). قلعه ای است در روج از توابع حلب. ابوعلی حسن بن علی بن ملهم عقیلی در اینجا فرودآمد و آن را ویران ساخت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ رُ)
ناحیه ای است از نواحی کوفه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سوسن بری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِتْ تی یو)
جماعتی از محدثان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آسیمه:
گر نه عشقت کرد آسیون مرا
از چه رو سرگشته و آسیونم ؟
منجیک.
چه چیزی کاین همه آسیون از تست
که بی تو زندگانی ّ من از تست ؟
فریدالدین عطار.
و صاحب برهان بر وزن آبگون ضبط کرده وظاهراً غلط است، یا صورتی دیگر از این کلمه است
لغت نامه دهخدا
ابن اثیر در ذکر اخبار اردشیر بن بابک گوید: و کان فی سواحل بحر فارس ملک اسمه اسیون یعظم، فسار الیه اردشیر فقتله و قتل من معه و استخرج له اموالاً عظیمه. (کامل ابن اثیر چ مصر ج 1 ص 167) ، بلند کردن بنا. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، برداشتن آواز، آشکار کردن چیزی. آشکارا کردن چیزی، نسبت کردن سخن را به کسی. (منتهی الارب) ، بلند کردن نام. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بلند گردانیدن قدر و منزلت کسی را: اشاد بذکره. (منتهی الارب) ، تعریف کردن، شناسانیدن گمشده را، هلاک کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قین، آهنگر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسیون
تصویر آسیون
آسیمه سر گشته حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیسون
تصویر قیسون
مشک چوپان از گیاهان مشک چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمسیون
تصویر قمسیون
فرانسوی ترکی گشته کمیسیون بنگرید به کمیسیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسیسون
تصویر قسیسون
جمع قسیس، ازسریانی کشیشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیون
تصویر قیون
جمع قین، بندگان آهنگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیون
تصویر آسیون
((وَ))
آسیمه، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی